دونالد مرد جوانی است که در حال مرگ بر اثر ایدز است. جیمز، معشوق او، از مادرش میخواهد که به فایتویل، آرکانزاس برود و به مادر دونالد که سالهاست از پسرش بیخبر و دور بوده، خبر دهد.
"سرگرد چارلز رین" از جنگ به خانه بازگشته و هدایای زیادی از طرف مردم شهر به دلیل شجاعت هایش دریافت می کند. تعدادی از ارازل و اوباش حریص قصد دارند مقداری از نقره های او سرقت کنند. در این میان آنها همسر و پسر او را به قتل رسانده و از ناحیه دست مجروحش می کنند. او که قصد انتقام دارد به کمک دوست دوران جنگش "جانی" به دیدار آنها می رود ...
مردی یک عمارت را به ارث می برد که سالها پیش آنجا یک آسایشگاه روانی دایر بوده است. او از عمارت دیدن کرده و شروع به تحقیق کردن در مورد اتفاقاتی که قبلاً در آنجا رخ داده و موجب ترس و وحشت مردم منطقه شده بود، میکند...
داستان سریال درباره ی یک مرکز نگهداری از سالمندان هستش که تمرکز داره روی مشکلات پرستارها , دکترها و سرپرست های آنجا و همچنین واقعیتهایی درباره ی دلسوزی ها و سختی ها هنگامِ نگهداری و مراقبت از سالمندان…