"نیکا" به جرم کشتن اعضای خانواده اش در یک تیمارستان بستری میشود و پس از مدتی روانپزشک نیکا به او عروسک مشهور شهر را هدیه می دهد که همین امر کافی است تا یک سری قتلهای سریالی در داخل آسایشگاه آغاز شوند.
"پیتر" پس از انکار حضرت مسیح، مابقی زندگی خود را در عذاب گذرانده و همواره تلاش میکرده تا این گناهش را جبران کند. اکنون قرار است او به دستان "نرو" اعدام شود، اما...
"ابی راسل" در روز پرستاری فداکار است که هیچکس از سپردن زندگی اش به دست او دریغ نمی کند.اما در شب کار اصلی او آغاز می شود، فریفتن مردان گناهکار و به قتل رساندن آنها و سپس فاش کردن واقعیت در مورد قربانیانش...
کارگری به نام “داگلاس” پس از مراجعه به شرکت « ریکال » احساس می کند که جاسوس است و به خودش مشکوک می شود. شرکت “ریکال” خاطرات افراد را با خاطرات جدید عوض می کند و برای آنها گذشته ای می آفریند که دوست داشتند داشته باشند. اما تعویض خاطرات “داگلاس” درست پیش نمی رود و پای او به ماجرا های عجیب و غریبی باز می شود...
زمانی که دوستدخترش به خاطر امتحانات دانشگاه حسابی سرش شلوغ است، یک کشتیگیر حرفهای موافقت میکند تا کار پردرآمد نگهداری از بچهاش را به عهده بگیرد. چیزی که قرار بود یک شب راحت باشد، خیلی زود به هرج و مرجی خونین تبدیل میشود؛ وقتی یک فرقهی قاتل برای ربودن بچه سر میرسند.
در سال 1890 (ویلیام مرداک) از تکنیک های رادیکال پزشکی قانونی از جمله شواهد انگشت نگاری و ردیابی، برای حل برخی از وحشتناک ترین قتل های شهر استفاده میکرد...
عروسک چاکی سر از یک حراجی در حومه شهر در میآورد، یک شهر آمریکایی ایدئالستیک، که به علت چند قتل وحشتناک درگیر بحران شده است، ریاکاریها و رازهای شهر را برملا میکند
مرکزیت سریال بر روی دختر جوانی به نام کریستین بنا شده است. کریستین دانشجوی سال دوم وکالت، به عنوان کارآموز در یک شرکت معتبر مشغول به کار است. کریستن تمام تلاش و تمرکزش را بکار گرفته تا بتواند لیاقت و شایستگی خود را اثبات کند تا به جایگاهی قابل قبول در شرکت دست یابد، اما
سریال درباره ی دختری جوان به نام ماری استوارت (Mary Stuart) ملکه اسکاتلند هست. ماری نوجوان یک ملکه خودکام ، زیبا و احساسی است که تازه به قدرت رسیده. او همراه با ۳ دوست صمیمی خودش به فرانسه فرستاده میشه و برای تضمین اتحاد استراتژیک اسکاتلند ، با فرانسیس پسر جذاب پادشاه فرانسه نامزد میکنه ولی این پایان بازی نیست و داستان به سیاست و دین و برنامه هایی که به احساس و قلب ربطی نداره کشیده میشه...
داستان این سریال در دهه 60 قرن نوزدهم (سال های 1860) در محله ای به نام "پنج نقطه" در شهر نیویورک اتفاق می افتد یک جوان تنومند ایرلندی که مامور پلیس میباشد, وظیفه دارد تا پایداری صلح و آرامش محله اش را که محله ای کاملاً آشوب گر است و تمامی خلاف کاران و یاغیان در آن زندگی میکنند, هنگامی که در عین حال با مردم بالا شهر جزیره مان هاتان در حال تعامل میباشد, تامین کند...