بر اساس داستان واقعی پدر و پسری که در طی یک پیاده روی اجباری در مسیر آپالاچی، رابطه شکسته خود را ترمیم می کنند تا سگ گمشده مورد علاقه خود را پیدا کنند...
زمانی که همسر "دالی" به همراه دخترش ، سعی دارند تا حلقه ای برای او بخرند ، یک کولاک شدید برف باعث می شود تا باره دیگر فرصت نکنند حلقه ی ازدواج او را فراهم کنند و ..
داستان در مورد یک بچهی پرورشی است که خودش را از تمام خانواده هایی که تابحال با آنها بوده دور نگه میدارد. تا اینکه بالاخره یک روز تصمیم میگیرد با مادر واقعی اش در سن فرانسیسکو ملاقات کند، اما...
داستان در مورد خانواده مورفی ها می باشد که همیشه دچار بدشانسی میشوند. چند قرن پیش یک جادوگر جد بزرگ آنها را نفرین کرده و این نفرین نسل هاست که با خانواده شان همراه است. طی آخرین بدشانسی این خانواده که خانه شان خراب میشود، آنها مجبور میشوند به خانه مکان کنند که در آنجا اتفاقات جالبی برایشان رقم میخورد...
بعد از عزیمت "روب سوفر"،یک فرشته مرگ دیگر ، به نام "کمرون کین" جای او را می گیرد. او تاجری است که هیچ اهمیتی به مردگان جدید نمی دهد. اما بعد از ارتباط "جرج" و "رجی" همه چیز به هم می ریزد...
فیلم در مورد یک دختر دبیرستانی است که از سوی محبوبترین پسر دبیرستان به یک مهمانی دعوت می شود اما مشکل اینجاست که این دختر که هیچ دوستی تا به حال نداشته، در اولین تجربه اش عاشق و دلباخته این پسر می شود و...
«کريس کول» (والبرگ)، تعميرکار ماشين هاي فتوکپي و خواننده ي جايگزين يک گروه موسيقي، آرزو دارد روزي ستاره ي راک شود. يک روز، «کريس» پيامي تلفني دريافت مي کند که زندگي اش را تغيير مي دهد - او حالا به خواننده ي اصلي گروه «استيل دراگون»، تبديل شده است...
"ریکی هیمن" دستیار مالک یک تلویزیون فروشگاهی،مسئول نزدیک به دو سال فروش بد شناخته می شود.او تنها یک فرصت دیگر دارد.به طور اتفاقی،او و "کیت نیول" با "جی" برخورد می کنند و تصمیم می گیرند او را همراه خود ببرند.چیزی که آنها فکرش را هم نمی توانند بکنند این است که "جی" واقعا بهترین انسانی است که وجود دارد و...
«گلن هالند» (دریفوس) مردی است عاشق موسیقی، که می خواهد لااقل یک قطعه ی موسیقی ماندگار و پرمعنا از خود بر جای بگذارد. اما با کار کردن روی قطعات موسیقی خودش، و در همان حال نواختن موسیقی در رستوران هتل ها، زندگی اش نمی گذرد؛ به همین جهت با اکره شغل تدریس موسیقی را در یک دبیرستان قبول می کند…
در سال ۱۶۲۵ دارتانیان (کریس اودانل) برای جایگزینی پدرش به پاریس مهاجرت میکند تا مانند او یک تفنگدار شود. او به سه تفنگدار ملحق میشود تا از جنگ احتمالی با انگلستان جلوگیری کند. دارتانیان به طور تصادفی مکالمه کاردینال ریشیلیو و می لیدی را که خواهان توطئه برای برپایی جنگ میان فرانسه وانگلستان هستند را میشنود و تصمیم میگیرد تا به کمک سه تفنگدار ثابت کند کاردینال قصد دارد تا به کشور خیانت کند و با انگلستان جنگ راه بیندازد. آنها موفق میشوند می لیدی را دستگیر کنند و....