داستان این فیلم در تابستان گرم سال 1990 در آلمان شرقی سابق اتفاق میافتد و داستان زن جوانی را دنبال میکند که با یک کشاورز کاریزماتیک که دو برابر او سن دارد، رابطه برقرار میکند...
مارتین، دانشجوی حقوقی خجالتی، عاشق صاحبخانه مرموز خود می شود که در آن سوی دیوار زندگی می کند. در حالی که سعی می کند بفهمد آیا او مسئول ناپدید شدن مستاجر قبلی است، مارتین وحشت اولین عشق خود را تجربه می کند...
فیلیپ گربر یک فروشنده خودرو باهوش و از خود راضی است. با ماشینش پسر جوانی را که دوچرخه سواری می کند، زیر گرفته و فرار می کند. از آنجایی که او احساس گناه می کند، سعی می کند اطلاعات بیشتری در مورد قربانی تصادف پیدا کند و متوجه می شود که پسر در بیمارستان به شدت مجروح شده است.
داستان درباره شخصیت «هری ملیکوز» است؛ او ورزشکار و قهرمان شنا است. اما در این میان یک اتفاق هری و دوستان اش را وارد مسیر تازه ای می کند. شخصیت «ماتیس» دوست هری، و «کارولا» خواهر هری، قصد دارند از راه فاضلاب به برلین غربی بگریزند؛ اما در حین فرار «کارولا» باز می ماند و دستگیر می شود. اینک، هری به همراه ماتیس و عده ای دیگر به فکر ایجاد یک تونل هستند که آنها را از غرب به شرق برلین برساند تا هر کدام بتوانند از این طریق، بازمانده هایشان را به نزد خود بیاورند...
این سریال داستان خانواده ای در شهر کوچکی در آلمان است که با مسائل ماوراالطبیعه سر و کار دارند. پس از ناپدید شدن دو کودک، روابط میان چهار خانواده معروف شهر افشا میشود...