«فین در پرواز» یک کمدی دیوانهوار است که پر از تعقیب و گریزهای وحشیانه، هویت اشتباه گرفته شده و عشق جوانانه است. بن سولداد، یک پسر ۱۳ ساله خجالتی، تازه به شهری جدید نقل مکان کرده است. او تمام تلاشش را میکند تا در دبیرستان مککنزی جا بیفتد، اما بیشتر اوقات احساس میکند تنها دوستش در دنیا سگش، فین است. درست زمانی که فکر میکند زندگیاش بدتر از این نمیشود، دنیایش زیر و رو میشود...
تمام دنیا به تسخیر مردگان متحرک در آمده و آخرین انسانهای بازمانده در یک شهر حصارکشی شده، زندگی می کنند. اما این شهر دیگر امنیت سابق خود را ندارد، زیرا نیروهای شورشی قصد دارند رهبر این شهر را سرنگون سازند، و از طرف دیگر زامبیها رفته رفته به موجودات باهوشتری تبدیل شده اند و نگه داشتن آنها پشت حصارها کار سادهای نیست
در حالی که در روز کریسمس که همه مشغول خرید لباسها و وسایل نو هستند «جاناتان» و «لیلی» به طور تصادفی با هم آشنا می شوند و با هم به خرید سال نو می پردازند. اما جاناتان در طی همین آشنایی کوتاه به لیلی علاقه مند می شود و از او می خواهد که اسمش و آدرسش را برای دوستی نزدیکتر به او بگوید اما لیلی که دختری انگلیسی و زیبا است به جاناتان این قول را می دهد که اگر در شهر به این بزرگی باز هم به صورت اتفاقی یکدیگر را دیدیم این رابطه دوستی ادامه دارد. از قرار ماجرا در همان شب کریسمس دوباره به طور تصادفی جاناتان، لیلی را در یکی از فروشگاه های شهر لس آنجلس می بیند و حالا است که خوشبختی و بخت و اقبال در این شب رویایی برای این دو زوج رقم می خورد…
دکتر ورنر ارنست (جیمز اسپیدر) بسیار مشتاق است تا به مردم در بیمارستان کمک کند، اما به طور مداوم از سوی مربی اش، دکتر بوتز (آلبرت بروکز) از این کار منع می شود. بوتز به او می گوید فقط بیماران که تحت پوشش بیمه درمانی هستند را درمان کند و...