جریان فیلم در سال 2142 اتفاق میفتد زمانی که دنیا را اهن و دود فرا گرفته و مردم به سختی زندگی میکنند.دولت ها برای بازگشت به اوضاع قبلی شهری به نام اکوبان میسازند که در ان خبری از آلودگی نیست ولی فقط درصد کمی از مردم دنیا میتوانند در ان زندگی کنند بنابراین ده درصد از مردم برگزیده دنیا را انتخاب میکنند و به اکوبان انتقال میدهند 90 درصد باقیمانده وقتی از جریان مطلع میشوند به سمت اکوبان حرکت میکنند ولی با دروازه های بسته شهر مواجه میشوند و همانجا در پشت دروازه ها شهر مار را میسازند. داستان فیلم درباره دختری به نام جی است که عاشق مردی به نام شوها است ولی بعد از مدتی متوجه میشود که شوها مخالف نظام اکوبان است و ...
«جکی» در یک فروشگاه لوازم ورزشی کار می کند و مهارت چندانی در بخش فروش ندارد اما در عوض کونگ فو کار ماهری است. او خیلی اتفاقی، وارد ماجرای دزدی بزرگی می شود و در یک مبارزه قهرمانانه جلوی دزدها را می گیرد. این اتفاق جکی را وارد ماجرایی پیچیده می کند.
"چیچیرو" توسط سه مرد مورد تجاوز قرار گرفته و این عمل توسط دوربین ضبط می شود.او شهر خود را ترک کرده و پنج سال بعد آماده ازدواج با یک همکار می شود.اما یکی از متجاوزان از راه رسیده و به او می گوید که دیگران در راه هستند.او با "چیچیرو" مانند عشق قدیمی خود رفتار می کند اما "چیچیرو" انتقام گرفته و او را به قتل می رساند...
داستان فیلم درباره یک دکتر هست که شب ها نقابی بر صورتش می زند و با استفاده از مهارت های رزمی اش آدم های خلافکار را تنبیه کرده و به نیازمندان یاری می رساند. اما…
دوقلوهایی که هنگام تولد از هم جدا شده اند به راههای متفاوتی رفته و یکی تبدیل به مکانیک و دیگری رهبر کنسرت کلاسیک می شود. در نهایت در بزرگسالی با هم برخورد کرده و به اشتباه وارد دنیای یکدیگر می شوند...
انیمیشن مربوط به شهر توکیو و سال ۱۹۹۹ میشود. یک خودکشی مرموز در شهر رخ داده است و رباتها نیز از کنترل خارج شدهاند. در این بین دو مامور پلیس، عضو گروه ویژه شماره ۲، وظیفه دارند تا با استفاده از سرنخهای بدست آمده جلوی ویرانیها را بگیرند…
در مورد اونیزوکا یک رهبر گروه قلدر هاست که تصمیم گرفته خود را عوض کند و هدفی شرافتمندانه را دنبال کند،تبدیل شدن به بزرگ ترین معلم دنیا،البته دلیل اصلی او ملاقات با دختر های دبیرستانی جذاب است،پس میشه گفت تقریبا عوض شده . قانون بین او و هدفش را گرفته هر چند او انقدر بین قانون و بی قانونی فاصله میبیند که می خواهد بین خودش و دختر های دبیرستان باشد.
“ميکي کويشيکاوا” يک زندگي عادي داشت – تا وقتي پدر و مادرش به او ميگويند قصد دارند از هم جدا شوند… ابتدا مخالفت ميکند، تا وقتي با “يو ماتسورا”، پسر خوشتيپ زوج ديگري که پدر و مادرش ميخواهند پس از طلاق همسرهايشان را عوض کنند، آشنا ميشوند. حالا که در عمارتي بزرگ با همديگر زندگي ميکنند، “ميکي” و “يو” عاشق همديگر ميشوند. بايد با احساسات خود، کساني که ميخواهند با آنها باشند و هر چيزي که بازي سرنوشت و اقبال بر سر راه آنها ميآورد، کنار بيايند…