ترزا، زن میانسالی است که به دلیل شرایطی خاص، تابستان را مجبور میشود با مادرش زندگی کند. این همزیستی اجباری باعث ایجاد تنش و در عین حال فرصتی برای نزدیک شدن و شناخت بیشتر مادر و دختر میشود.
اوا و کارلوس که رابطهشان رو به زوال است، پس از مرگ ناگهانی پسرشان در آمریکا و برای بازگرداندن او، مجبور به ایجاد یک شرکت عجیب میشوند تا پول لازم را به دست آورند.
زنی در یک روستای ماهیگیری در منطقه گالیسیا، با وجود سختیهای فراوان و با تکیه بر سرسختی و کار زیاد، زندگی خود را اداره میکند. حالا که دختر ۱۸ سالهاش به بلوغ رسیده و میتواند مستقل شود، رامونا به گذشته خود نگاهی دوباره میاندازد و زندگیاش را زیر سوال میبرد.
از زمانی که مادرش درگذشت، ماریا از پدر و خواهر و برادرش مراقبت کرد. به همین دلیل است که اعلام ازدواج پدرش با پرستارش، دنیای ماریا را در اطراف او به هم می ریزد...
ماریو یک پرستار است که قرار است بزودی بچه دار شود. آنتونیو یک فروشندهی مواد است که بیماریاش او را کاملا وابسته کرده است. وقتی آنها با یکدیگر برخورد میکند، هر کدام مسیر مشابهی را برای خروج از آن وضع انتخاب میکنند: انتقام..
مادر المر از بی احساسی او برای تبدیل او به یک قاتل استفاده کرد. اما وقتی او به دنبال قربانی بعدی خود می شود، پوشش آنها به عنوان باغبان آرام محلی متزلزل می شود.
نمو بندیرا، یک قاچاقچی، به بیماری آلزایمر مبتلا شده است و سعی دارد این موضوع را از خانواده اش مخفی کند. او همچنین به این فکر می کند که چه کسی جانشینش خواهد شد.