داستان هیلدا که در بدن یک غول بیدار می شود، حال او باید از عقل و شجاعت خود استفاده کند تا به خانه بازگشته و مجددا انسان شود تا شهر ترولبرگ را نجات دهد...
نلا لست یک همسر و مادر سرکوب شده است که با شروع جنگ زندگی او به طرز چشمگیری بهبود می یابد. هنگامی که با خدمات داوطلبانه زنان درگیر می شود، دنیای جدیدی به روی او باز می شود و به او کمک می کند تا مشکلات زناشویی و نبود پسر مورد علاقه اش را فراموش کند...
دو غریبه سرسخت با محموله ای کوکائین در یک قایق غرق شده برخورد می کنند. پس از توافق برای فروش آن و تقسیم پول نقد، آنها با پلیس، قاتل های نقابدار و یک گانگستر کت و شلوار تیزی معروف به "خیاط" درگیر می شوند.
پس از 18 سال پشت میلههای زندان، میری متسون به خانه بازمیگردد و به زندگی بزرگسالی در شهر ساحلی کلاستروفوبیک که زمانی در این سریال کمدی نیم ساعته میشناخت، بازمیگردد.