روژگار و خیال، هر یک از دنیایی کاملاً متفاوت پای به عرصه وجود گذاشتهاند. علیرغم تفاوتهای بنیادین در پیشینه و وجود موانع فرهنگی، این دو نفر در حالی که به ریسمان عشق چنگ میزنند، با گذشتههای تلخ و آزاردهندهشان روبهرو میشوند.
زوجی از استانبول در روستایی در منطقه دریای اژه ساکن شده اند تا زندگی جدید و آرامی را آغاز کنند. با این حال، آنها به سرعت متوجه می شوند که در این روستا دشمنان زیادی دارند...
علی کمال و واهی، دو همدم دوران کودکی، با اشتیاقی وصفناپذیر، رو به سوی ساخت فیلمی برای یاشیلچام نهادند. در آن عصر طلایی سینما که یاشیلچام بر اوج شکوه خود میدرخشید، این دو دوست سادهدل گمان میبردند که رسیدن به این آرزو کار دشواری نیست. اما خیلی زود، پیچیدگیهای نهفته در صنعت سینما و بهویژه یاشیلچام، رویاهای شیرین آنها را به چالش کشید.
از بین دوستان صمیمی دیدم، اسرا و زینب، تنها دیدم مجرد مانده است. اسرا در حال آماده شدن برای ازدواج با مرت است و زینب قبلا با ارگون ازدواج کرده است. دیدم استراتژی های زیادی را روی دوست پسرش جم امتحان می کند که در کتابی به نام "راهی که به ازدواج می رود" خوانده بود، اما هیچ کدام موفق نبودند.
اسرا که برای یک شرکت لجستیک کار میکند، با بهترین دوستش دیدم در یک خانه زندگی میکنند. او در عروسی دوست صمیمی دیگرش زینب متوجه میشود که زندگیای را پیش میبرده که هرگز نمیخواسته است. او تصمیم میگیرد از روز بعد زندگی جدیدی را آغاز کند و شغلش را ترک میکند و از دوست پسرش جدا میشود.
اوزگور یه پسر حدودا سی ساله است که باورش به دخترها و عشق رو از دست داده و دنبال روابط یکروزه است و درست مثل اسمش یک روح آزاد داره و همیشه دنبال هیجانه و یک جا بند نمیشه. تحصیلکرده و ثروتمند و خوشتیپه و انتخاب هاش همیشه از روی منطقه. مدیریت یک رستوران معروف در استانبول رو برعهده داره. از طرفی ازگی یک دختر زیبا و ساده و صمیمی حدودا سی ساله است که دوست داره یه زندگی ساده و بدون زرق و برق داشته باشه و سرش تو کار خودش باشه. ازگی در یک شهر کوچیک بزرگ شده و برای دانشگاه به استانبول اومده و دیگه برنگشته. اون سعی میکنه به همه ی اطرافیانش کمک کنه و طرفدار صداقته. در انتخاب هاش بیشتر از منطق با احساساتش حرکت میکنه…