وقتی "کرک ادوارد" ثروتمند و مستقل "هری داوس" کارگردان را برای نوشتن و ساخت فیلمی جدید استخدام می کند زندگی او دچار تغییرات می شود. آنها به مادرید می روند تا "ماریا وارگاس" ستاره فیلم را پیدا کنند...
در دوران بعد از جنگ جهانی دوم در شانگهای، مهاجران غربی در هتل والدورف نگه داشته شده اند. کمونیست ها عقیده دارند که یک جاسوس در بین آن هاست و تا زمان شناسایی این جاسوس آن ها زندانی خواهند بود. برخی از زندانیان قصد دارند بازجویان و نگهبانان را گول بزنند و فرار کنند...
یک کارآگاه خشن پلیس برای ۲۵ هزار دلار، یک واسطه شرطبندی را به قتل میرساند. فردی ناشنوا و لال شاهد ماجراست و برای پنهان کردن حقیقت دست به قتل دیگری میزند...
"هری و ایو" تلاش می کنند تا کودکی را به فرزندی بپذیرند . رئیس سازمان کودکان متوجه می شود "هری" رازی را مخفی کرده و تصمیم به تحقیقات می گیرد . او به سرعت متوجه می شود "هری" ، سفرهای متعددی به لس آنجلس داشته و ...
بسیاری از علاقه مندان به دنبال غارت سرقت حقوق و دستمزد کارخانه هستند، اما اوباشی که آن را پنهان کرده بود پس از انجام عمل جراحی مغز در بیمارستان زندان دچار فراموشی شده است.
جری مک کیبون یک گزارشگر سرسخت است و به دادستان ویژه جان کانروی در تعقیب مقامات فاسد در شهر، که حتی ممکن است پدر کارآگاه پلیس خود کانروی را به عنوان مظنون نیز شامل شود، راهنمایی می کند...
یک متخصص معدن (ادموند اوبراین) به یک دختر (یوونه ده کارلو) به پدرش کمک می کند که نقره استخراج کنند اما این کار بر خلاف خواست صاحب زمینشان (بری فیتسجرالد) می باشد...
یک متخصص الکترونیک سیستمی پیچیده برای رئیس تبهکار خود ساخته و پس از کشته شدن رئیس عملیاتهایش را به عهده می گیرد. حرص و طمع او را در راه خطرناکی قرار می دهد و...
« آرتور کودى جارت » ( کاگنى ) ، آدمکش روان پریش و سر دستهى گروهى از تبهکاران ، به زندان افتاده است . کارآگاهى ( اوبراین ) با ظاهر مبدل در زندان هم سلول او مىشود تا اطلاعاتى دربارهى گروه « جارت » به دست آورد …
داستان از آنجایی آغاز میشود که یک دختر جوان کم تجربه، به عنوان یکی از اپراتورهای کاخ سفید، استخدام میشود. با گذشت زمان، این دختر وارد سیاست میشود و زندگی خود را درگرگون شده یافت میکند. وی تصمیم میگیرد که ...
گوژپشت ناقوس زن کلیساى نتردام ، « کازیمودو » ( لاتن ) ، به دخترى کولى به نام « اسمرالدا » ( اوهارا ) دل مىبندد. در حالى که کشیش کلیسا ( میچل ) به « اسمرالدا » نظر سوء دارد و به خاطر حسادت به افسرى ( مارشال ) که مورد توجه دختر است ، او را زخمى مىکند و گناهش را به گردن دختر مىاندازد.