دو خواهر تنها در مزرعهای دورافتاده، با موجودی به نام "پاگنده" مواجه میشوند. آنها که تنها هستند و هیچ کمکی ندارند، مجبورند برای زنده ماندن در این نبرد سخت تلاش کنند.
دو دختر یتیم آرزوی داشتن پدر و مادری مهربان را در دل داشتند، اما این آرزو هنوز برآورده نشده بود. کودکی آشفته و ناراحت به آنها در خانهی کودکان پیوست. مدیر خانه تصمیم گرفت تا با بردن آنها به مزرعه در تعطیلات، روحیهی آنها را بالا ببرد و کمی شادی به زندگیشان ببخشد.
پس از مرگ پدرش، مردی و دو دخترش قرار است مزرعه خانوادگی را به ارث ببرند. آرزوی پدرش این بود که آنها از حیوانات مزرعه مراقبت کنند. این انتقال برای خانواده با چالشهای زیادی همراه خواهد بود.
کلانتر یک شهرستان درگیر یک توطئه میشود و در عین حال باید با مشکلات شخصی خود نیز مقابله کند. او برای حفظ موقعیت خود، یافتن یک دختر گمشده و نجات زندگی زناشوییاش تلاش میکند.
یک زن جوان در یک کولاک در اعماق جنگلهای مین گیر میافتد. او با دمای شدید هوا روبرو میشود و توسط شکارچیان جنگل مورد تعقیب قرار میگیرد. پدرش تلاش میکند تا او را پیدا کرده و از سرمای سخت و هیولایی که در انتظارشان است نجات دهد.
وقتی یک مرد دخترش ناگهان در مزرعه سیب نیوانگلند خود رها می شود، او به طور غیرمنتظره ای به سوی پدر شدن کشیده می شود. تا زمان مرگ همسرش هرگز به او گفته نشد که دختر دارد. پس از 16 سال، دختر و پدرش سعی می کنند رابطه ای را ایجاد کنند...
یک سرباز مجروح جنگ داخلی از خواب بیدار می شود و متوجه می شود که جنگ به پایان رسیده است و نجات دهنده او سگی است که از طرف خدا فرستاده می شود تا او را نجات دهد و به او یاد دهد که چگونه دوباره عشق بورزد....
در یک شهر ساحلی کوچک "پاگنده" دیده می شود و کودکان ناپدید می شوند. رئیس پلیس شهر از سمت خوو اخراج می شود و فقط کلانتر برای بررسی این موضوع باقی می ماند...
بر اساس داستان واقعی اشلی هیز رایت. در شهر تگزاس اماریلو، خانواده اش به طور ناخودآگاه درب را به روی شرارت باز می کند و زندگی شان دست خوش تغییراتی می شود. خانواده اکنون باید از خداوند یاری خواند تا بتوانند شیاطین را از خود دور سازند...