«دختر سیاه»، زندانی لال و ناشنوا است. نگهبان زندان، دنگ هونگ، «روباه سفید» (زندانی آشنا به زبان اشاره) را برای کمک به اصلاح او به کار میگیرد. پس از آزادی، «دختر سیاه» و «روباه سفید» با هم پول درآورده و بیرون از زندان با دنگ ملاقات میکنند.
وانگ تیمِی که مادر سرپرست خانوار است، شغلش را از دست میدهد و به جای دیگری نقل مکان میکند. در آنجا با همسایهاش، شائویه، دوست میشود. شائویه در ظاهر فردی شاد و بشاش به نظر میرسد، اما در باطن از افسردگی رنج میبرد. در حالی که تیمِی با مشکلات ناشی از روابطش با همسر سابقش دست و پنجه نرم میکند، دوستی آنها عمیقتر و مستحکمتر میشود.