«دختر سیاه»، زندانی لال و ناشنوا است. نگهبان زندان، دنگ هونگ، «روباه سفید» (زندانی آشنا به زبان اشاره) را برای کمک به اصلاح او به کار میگیرد. پس از آزادی، «دختر سیاه» و «روباه سفید» با هم پول درآورده و بیرون از زندان با دنگ ملاقات میکنند.
چیاو یان که در یک شهر مرزی بزرگ شده بود، بعد از سالها تلاش سخت، به یک بازیگر مشهور تبدیل شد اما تحت فشار زیاد، با احتیاط راه خود را ادامه داد. در همین حین، خواهرش که سالها بود با او ارتباطی نداشت، ناگهان ظاهر شد.
چندین سال پیش ، امپراطور به طور مخفیانه به قهرمان لی هوی دستور داد تا یک قلعه کوهستانی متشکل از راهزنان تشکیل دهد تا دنیای قاچاقچیان را تحت کنترل خود درآورد. دخترش لی جین رونگ پس از مرگ پدرش، انجا را رهبری می کند و پس از ازدواج با دانشمند ژو یی تانگ، جو فی را به دنیا می آورد. تلاش های ژو فی برای فرار همیشه بی نتیجه بوده است ، هرچند لی جین رونگ به دخترش اجازه می دهد پس از تولد شانزدهمین سالگرد تولد خود ، دنیای بیرون را تجربه کند.