کانی، فروشندهای که از همسرش جدا شده است، به طور ناعادلانه به قتل متهم و زندانی میشود. در زندان، با گروهی از مجرمان روبرو میشود که او را با خلبان جدید دوست دختر سابقش اشتباه میگیرند. این اشتباه هویتی، زندگی کانی در زندان را به آشوب میکشاند
نلی و سگش تعطیلات پاییزی را با عمویش هانیبال می گذرانند. با این حال، معلوم می شود که هانیبال آن طور که فکر می کرد زندگی آرامی ندارد و او یک مامور هیولا است...
آنا، زنی جوان و ساده لوح، به کناتبی نقل مکان می کند تا به عنوان یک پرستار بچه عضوی از جماعت رایگان کلیسا شود، که از نظر او جامعه ای گرم و پارسا به نظر می رسد. اما به زودی ...