فرهود و مینا، دو وکیل جوان بر سر تصاحب دفتر کاری که با کلاهبرداری به آن دو داده شده، به رقابت میپردازند. در این بین ناصر و محبوبه میخواهند از هم جدا شوند. فرهود و مینا وکالت این دو را میپذیرند و رقابتشان وارد دور تازهای میشود.
محافظی بنام حیدر که از جان یکی از شخصیتهای مهم نظام محافظت میکند، بر اساس حوادثی متوجه میشود که او بیش از آن که به فکر نظام باشد به فکر منافع شخصی است! او دچار شک و تردید میشود و همین امر باعث میشود که محافظت از آن فرد را کنار بگذارد اما بخاطر خدمات خوبش او را به محافظت از فرد دیگری میگمارند که یکی از فعالان هستهای کشور است…
عیسی، اسیر ایرانی، از اردوگاه اسارت عراقی ها می گریزد و به سمت مرز ایران حرکت می کند. در بین راه نامه دخترش حنا را می خواند که از او خواسته زودتر به ایران برگردد و او را با دختر به باغوحش و شهربازی ببرد. عیسی که سخت مجروح شده، خود را تا لب مرزی آبی می رساند…