خانواده کیجون به روستایی نقل مکان میکنند که قرار است به یک شهر جدید تبدیل شود. در اولین روز حضور کیجون در مدرسه جدید، کفشهای کتونی تازهاش گم میشوند. دو برادری که از یک خانواده پرحاشیه و نامآشنا در آن محله هستند، مظنون اصلی این سرقت به شمار میروند.
نوجوانی به نام یونگ-جه که از طریق فروش غیرقانونی اسپرم یک پزشک به دنیا آمده، او را مسئول نقصهای خود دانسته و خواستار جبران خسارت میشود. پزشک، چی-سونگ، با وجود اختلاف، احساس نزدیکی به او میکند. با ورود پدر یونگ-جه، دونگ-سوک، روابط بین این سه نفر متشنج میشود.
جون هو و آه یونگ که از دوران دانشگاه با هم دوست بودند، حالا یک زوج شدهاند و با هم زندگی میکنند. آه یونگ با وضعیت خود کنار آمده است، اما فکر میکند دوست پسرش جون هو به بهانه آزمون، عمرش را تلف میکند.
میونگ اون مفهوم کلمه "خانواده" را درک نمی کند. او این موضوع را پنهان می کند، زیرا با تصویری که از خود در ذهن دارد، بسیار متفاوت است. اما در دنیای نویسندگی، او هیچ محدودیتی را نمی پذیرد و آزادانه می نویسد.
یون هیون وو، که به مدت یک دهه به یک خانواده بزرگ وفادار بوده است، در چارچوب اختلاس قرار گرفته است. او توسط کارفرمایانش به قتل می رسد، اما خود را در جسد کوچکترین پسر خانواده، جین دوجون می بیند. او تصمیم می گیرد از خانواده انتقام بگیرد و کنگلومرا را تصاحب کند.