در رومانی دهه ۱۹۲۰، میخائیل پس از سالها دوری، به روستایش بازمیگردد تا از النای بیوه خواستگاری کند. اما او در ابراز عشقش مردد میشود و از کشیش روستا کمک میخواهد. اوضاع زمانی بغرنج میشود که میخائیل متوجه میشود النا خواستگار دیگری به نام ماندرلو دارد، در حالی که اهالی روستا در حال تدارک چیزی هستند.
سه مرد که دوستان قدیمی هستند در یک کارخانه قطعات خودرو در یک شهر کار میکنند - وقتی کارخانه توسط برخی سرمایهگذاران خارجی خریداری میشود، آنها به همراه بسیاری از کارمندان دیگر اخراج میشوند و ...
یک مرد به نام دورو پس از مرگ همسرش، باید دختر خود را به نام مدا را به اورفینات برگرداند. اما او تصمیم میگیرد که مدا را با خود به خانه ببرد و برای این کار باید پول بیشتری پیدا کند...
تاک، گورکنی کهنهکار، با آگاهی از مرگ قریبالوقوع خود، آرزوی برگزاری یک مراسم تشییع جنازه باشکوه را در ذهن میپروراند. او برای تحقق این آرزو، از مدتها قبل مکانی زیبا را در قبرستان انتخاب کرده است و اکنون که مرگ به او نزدیک شده، همه چیز برای برگزاری این مراسم مهیا میشود.