در سال 1986، در شمال کالیفرنیا، زیتون اویل به همراه برادرش کاستور و دوستانشان، برای تماشای بارش شهابی و دنبالهدار هالی به سفری کمپینگی میروند. اما شب هنگام، شهاب سنگی، ملوان زبل را به ماشین کشتاری بیرحم و غیرقابل مهار تبدیل میکند و شبشان به وحشت بدل میشود.
گروهی از معتادان که در حال گذراندن جلسات حمایتی هستند، توسط یک فرد مسلح ناشناس مورد حمله قرار میگیرند. این فرد قصد دارد آنها را به خاطر یک تراژدی در گذشته مجازات کند. اعضای گروه که هرکدام رازهایی دارند، برای زنده ماندن باید با گذشته مشترک خود روبرو شده و حقیقت را کشف کنند...
روانشناسی به نام توبین ونس به دلیل بحرانهای داخلی، به انگلستان تبعید شده است. حالا او با کمک دستیار جدید خود الیزابت و شاگرد سابق خود جان ، برای برگزاری رویدادهای جدید، به طور مخفیانه در حال کار است...