کابوسهای شبانهٔ مایکی زمانی به واقعیت تبدیل میشوند که مادرش شروع به نشان دادن علائم تسخیر شیطانی میکند. آنچه او در شرف تجربه کردن است، تا پایان عمرش او را آزار خواهد داد و جان بیشماری را در نسلهای آینده خواهد گرفت.
داستان درباره بازیگر کودک سابق و افسردهای است که اکنون صاحب یک خشکشویی محقر است. او پس از اینکه مجموعه جورابهای لنگهبهلنگه خود را به هیولایی محافظ، دوستداشتنی و در عین حال قاتل به نام «کراست» تبدیل میکند، احساس انتقامجویی شدیدی در او شکل میگیرد.
چهار نفر برای فرار از زندگی روزمره به دل کویر میروند، اما با اتفاقی غیرمنتظره روبهرو میشوند. خانهای که قرار بود پناهگاهشان باشد، به صحنهای خونین تبدیل میشود. این داستان از دیدگاه هر چهار نفر روایت میشود.