فیوژن ماده تیره ی ست که ژاپن را تهدید می کند اما Prettycure او را شکست می دهد و ذراتش در اطراف پخش می شود. مگومی و دوستانش به دنبال فیوژن می گردند. با این حال، یک برخورد سرنوشت ساز ...
پس از اینکه 3 خلبان کمپانی Rostock بوسیله خلبان های کمپانی j2 کشته می شوند شخصی به نام یوچی مامور می شود تا در منطقه 262 به بررسی موضوع بپردازد. پس از ملاقات با مسئول تعمیر و نگهداری هواپیماها آنها متوجه می شوند که شخصی هواپیماهای آن ها را دستکاری کرده است. در ادامه گروهی از خلبانان جوان مامور مبارزه با گروه خرابکار می شوند...
پسری جوان به همراه سگش هدف سلسله خارجی "مینگ" قرار می گیرند. روزی شمشیرزنی آرام و قدرتمند سر راه آنها قرار گرفته و با آن دو ارتباط برقرار می کند. او می پذیرد پسر را به صومعه ای دورافتاده ببرد تا توسط راهبان محافظت شود و...
در 300 سال اینده ، بشریت توسط جنگل های ذی شعوری که خود بیدار کرده است، مورد حمله قرار گرفته است. پسر جوانی به نام آگیتو در داخل یک پناهگاه ممنوعه، ماشینی را پیدا می کند که ممکن است کلید نجات بشریت باشد...
تسوبومی هاناساکی دختری در کلاس دوم راهنمایی است که به گل و گیاه علاقه دارد. روزی او خواب عجیبی میبیند. در آن خواب، یک درخت شکوفهدار بزرگ ظاهر میشود. ناگهان، تمام گلهایش را از دست میدهد و دو پری ظاهر میشوند. چند روز بعد، پس از اینکه تسوبومی به آکادمی میودو منتقل میشود، ناگهان پریهای خواب در مقابل او ظاهر میشوند و از تسوبومی التماس میکنند که به جنگجوی افسانهای پرتی کیور تبدیل شود و از درخت قلب محافظت کند. با این حال، تسوبومی قبول نمیکند زیرا فکر نمیکند که بتواند این کار را انجام دهد. با این حال، یک دشمن مرموز ناگهان حمله میکند و گل قلب همکلاسیاش، اریکا کورومی، را میدزدد. حالا او چارهای ندارد. برای بازیابی گل قلب اریکا، او باید به یک پرتی کیور تبدیل شود و بجنگد. با افزایش شجاعت، تسوبومی به شکوفهی درمان تبدیل میشود و فصل جدیدی از پرتی کیور آغاز میشود!
در قاره شناور نئو ورونا، خانواده مونتاگ کنترل را به دست گرفت و همه اعضای خانواده کاپولت را به قتل رساند، همه را به جز دختر خانواده کاپولت، جولیت فیاماتا آستو کاپولت. 14 سال بعد، جولیت و افراد باقی مانده کاپولت به صورت مخفی از دستان اهنین خانواده مونتگ زندگی می کنند. جولیت خیلی وقت هست که قتل عام خانواده و هویتش را فراموش کرده، و همانند ادین و قهرمان عدالت شهر لباس بر تن کرده است، در یک فرار ناگهانی "رد ویرلوید" در فرار های روزمره اش موجب میشود تا با "رومئو کندروبانتو مونتگ" ملاقات کند، سرنوشت پسرِ مهربانِ مونتگ ستمگر مقرر شده تا هر دو آنها به زودی عاشقانِ بدشانس هم بشوند. عاشقانی که به دستِ ستمگر سرنوشت به بازی گرفته شده اند...