داستان در سال ۱۹۴۴ روایت میشود. ویکتوریا که از اسارت به عنوان "زن آسایشگر" فرار کرده، پناهگاه و عشقی تازه را در کنار مردی مییابد که سلینا در فیلم اول او را ترک کرده بود.
مدیر جذاب ه.م.ج.ن.س.گ.ر.ا به کارمند بیتجربهاش علاقهمند میشود. این دو به تدریج رابطهای را تجربه میکنند که حدود و حریمها را از بین میبرد و در نتیجه، هر دو از نظر عاطفی به یکدیگر وابسته میشوند.
کریستا از زندگی سادهای که با همسر بسیار دوستداشتنیاش دارد، راضی است. اما همسر بلندپروازش در قمار خروسجنگی شکست سنگینی میخورد و مجبور میشود دست به جنایت بزند. کریستا برای نجات همسرش، مجبور میشود از جسم خود استفاده کند.
چهار جوان با شخصیتها و گرایشهای جنسی متفاوت، در یک خانهی مستاجری کوچک گرد هم میآیند و زندگی مشترک آنها، پر از پیچیدگیها و کشمکشهای ناشی از تفاوتهایشان میشود.
هیرایا، زنی مرموز که حافظهاش را از دست داده، در روستایی گرفتار سوءاستفاده اهالی میشود، اما گویی سرنوشت، بدبختی را برای کسانی که به او ظلم میکنند، رقم میزند.
سه دوست مجرد خود را در یک استراحتگاه منزوی میکنند تا فیلمنامهای را برای مسابقه بنویسند، اما تلاش میکنند تا درباره صمیمیتهایی که تجربه نکردهاند، قانعکننده بنویسند.