سه مادر پُرکار که هیچ قردانی از زحماتشان نمی شود برای خلاص شدن از زندگی روزمره، تصمیم می گیرند خودشان را از قید و بندهای زندگی رها کرده و برای شاد بودن آزادی عمل بیشتری را در اختیار خود قرار دهند… ...
شانون و کریس دو دوست هستند که باهم تصمیم می گیرند یک سفر تابستانی را شروع کنند ولی در بین راه ماشین آن ها به طور مرموزی خراب می شود و یک کامیون برای کمک به آن ها توقف می کند و …
دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...