زنی به قصد یک فرصت شغلی در زمینه هنر و با این تصور که قرار است در پاریس فرانسه باشد، وارد یک برنامه تلویزیونی دوستیابی میشود. اما خیلی زود درمییابد که محل برنامه در واقع در پاریس تگزاس است. او تلاش میکند تا از برنامه کنار گذاشته شود، اما به طور غیرمنتظرهای دلباخته شخصیت اصلی برنامه (بچلر) میشود که همین موضوع، تمام برنامهریزیهای قبلی او را به هم میریزد.
زندگی یک مدیر گالری هنری زمانی که دخترش برای دانشگاه رفتن خانه را ترک میکند، وارد هرج و مرج میشود. یک رابطه عاشقانه پرشور با یک هنرمند جذاب تیره و تار میشود، چون وسواس او تهدید میکند که ازدواج، شغل و خانواده او را نابود کند.
اِینزلی مکگرگور که در رشته جرمشناسی تحصیل کرده است، در شهر "سوئیت ریور" تگزاس یک فروشگاه لوازم هنری را اداره میکند. پس از به قتل رسیدن "اِلی میچِم"، وارث ثروتمند کارخانه نخ و کاموا، اِینزلی با یاری برادرش که کلانتر شهر است، دوستپسر آتشنشانش و همچنین اعضای گروه کتابخوانی که در کشف معماها مهارت دارند، شروع به تحقیقات برای یافتن قاتل میکند.
لیبی، نانوائی تازه کار، در آستانهی کریسمس با یک مشکل بزرگ روبرو میشود. او همزمان با یک مشاجرهی آنلاین با یک بازیگر مشهور، تصمیم مهمی در زندگی میگیرد.
یک کارشناس پیشبینی بهمن فناوری جدید خود را به پارک ملی گلاسیر میآورد، جایی که با فشار از سوی مدیر نجات کوهستانی که در شهود و عقل سلیم آموزش دیده است، مواجه میشود...
فیلم تیلور را دنبال می کند که "کپسول زمانی" به جا مانده از مادر متوفی خود را باز می کند که حاوی شش پاکت است، این به او فشار لازم را در زندگی می دهد و به باز کردن ذهن و قلب او برای امکان عشق کمک می کند...
هنگامی که امبر تعطیلات را با عمه دورا می گذراند و به برنامه ریزی یک کنسرت کریسمس برای جمع آوری سرمایه کمک می کند، امبر به عمه اش نزدیک تر می شود و عشق جدیدی وارد زندگی او می شود...
سامانتا، یک عکاس آزاد است که برای اولین بار از زمان مرگ مادرش ، به کیپ کاد بازمی گردد. او که هرگز در زمستان به کیپ نرفته است، متوجه می شود که این یک تجربه کاملاً جدید نسبت به تابستان های دیگر است که در آنجا گذرانده است...
تد ایوانز که به خاطر تصادف رانندگی در حالت مستی زندانی شده، قبل از آزادی تهدید میشود که اگر با خانوادهاش تماس بگیرد، کشته خواهند شد. او برای محافظت از آنها خود را تبعید میکند. همسرش سارا تلاش میکند او را متقاعد کند که این تهدید خیالی است، اما از وضعیت روحی ناپایدار تد و احتمال واقعی بودن خطر بیخبر است.
A-List یک فرقه مخفی را شروع می کند که در آن هر یک باید یکی از هفت گناه مرگبار را در خود مجسم کند. آنها می فهمند که شهر مذهبی کوچک آنها چیزهای دیگری دارد که یک به یک گم می شوند...
در سال 1890 (ویلیام مرداک) از تکنیک های رادیکال پزشکی قانونی از جمله شواهد انگشت نگاری و ردیابی، برای حل برخی از وحشتناک ترین قتل های شهر استفاده میکرد...
هنگامی که “استلا” می فهمد سرطان اش درمان می شود، او باید یاد بگیرد که با تمام انتخاب هایی که وی در هنگام تصمیم گیری برای زندگی کردن انجام می دهد، مانند زمانی که در حال مرگ است، زندگی کند.