در اوج فصل زمستانی و در پیست اسکی مورزین-اووریاز، کنستانس ویویه، افسر پلیس کوهستان فرانسه، و آندریاس مایر، افسر پلیس سوئیس، به بررسی مرگ مشکوک نوجوانی میپردازند که پس از فرو رفتن در کما بر اثر مصرف بیش از حد الکل، جسد بیجانش بر روی شیب کوه پیدا شده است.
در سال ۱۹۲۰ ، یک پسر یتیم به نام پل توسط یک زوج روستایی که برای یک زمیندار کار میکنند، به فرزندی پذیرفته میشود. اما او پس از مدتی با یک شکارچی محلی آشنا میشود که زندگیش را دگرگون می سازد....
در سال 1940 ، ارتش آلمان وارد خاک فرانسه میشود ، به دستور رئیس جمهور ، مردمان آنجا مجبور به تسلیم شدن و ترک آنجا به سمته ساحل میشوند ، در این میان پائول شهردار آنجا به کمک مردم می آید..
کاپیتان آندرئاس مایر در سوئیس پس از دریافت یک مجسمه چوبی دیو، از مرگ میگریزد. به طور همزمان و مرموزی در فرانسه، پاسبان کنستانس ویویه همان مجسمه را کنار جسد یک تاجر چوب به نام ویکتور کارون، که در یک کلیسای دورافتاده فوت کرده، پیدا میکند. این دو حادثه مشابه که با یک شیء فولکلور مشترک در دو سوی مرز مرتبط هستند، یک راز غیرقابل توضیح را شکل میدهند.