فیلم ماجرای پسربچهای است که از بیماری مادرش رنج میبرد او مدام با قلدری همکلاسیهایش مواجه است، پس به دنیای هیولاها و پریان میرود تا قدرت خود برای رویارویی با همکلاسیهایش بدست آورد…
فیلم دوبله فارسی کامل و بدون حذفیات «افسانه درخت»
دوبله شده در اموردوبلاژ سیما
گویندگان : حسین عرفانی ،منوچهر والیزاده ، مهوش افشاری، حسین سرآبادانی، نیلوفر حدادی، مینا شجاع و...
تو.جه : مشکل جزیی در سینک برطرف گردید و تمامی فایلها و صوتها با نسخه تصحیح شده جایگزین شدند.
نسخه هایی که با این نماد
CC
نشان داده شدهاند شامل زیرنویس چسبیده فارسی هستند که در زمان پخش قابل فعال سازی
هستند.
کیفیت:
BluRay 1080p mHD
حجم :
5.8 گیگابایت
انکودر:
NightMovie
همه ما هیولایی درون خود داریم. نقاط تاریکی از روحمان که در عمیقترین مکان ذهن جای گرفته و گاهی در کابوسهای شبانه یا به صورت عذاب وجدان، ما را در بر میگیرد. سوالی که فیلم "هیولایی فرا میخواند" مطرح میکند (و به آن پاسخ نمیدهد)، این است که آیا این هیولاها میتوانند علاوه بر ایجاد خشونت و تخریب شخصیت، کارکردی مفید داشته و منبع قدرتی برای انسان هنگام مواجهه با غم و اندوه و دیگر شرایط نامساعد باشند. قهرمان داستان فیلم مکررا توسط ناملایمات زندگی زمین خورده اما هیولایش او را برای خشنترین مشکلات زندگی آماده کرده تا جلوی آنها کم نیارد. روایت داستان همچنین این احتمال را مطرح میکند که ممکن است این هیولا چیزی فراتر از تخیلات یک پسربچه باشد. شواهد زیادی برای این ادعا وجود دارند اما همانند سرزمین جادویی اُز نمیتوان دربارهی هیچ چیزی به قطعیت سخن گفت.
«پاتریک نِس» نویسنده و «جیم کِی» تصویرگر برای رمان «هیولایی فرا میخواند» که در سال 2012 به چاپ رسید، جوایز زیادی را کسب کردند. کارگردان فیلم «جی. ای. بایونا» (که فیلم سخت و پساسونامی «غیرممکن» را در کارنامه دارد) ، برای این که بتواند کار هردوی آنها را پوشش دهد تصمیم گرفت از جلوههای ویژه لایواکشن و انیمیشن کاغذی بهره ببرد. نتیجه بسیار جذاب از کار درآمده؛ شباهتهایی با فیلم «هزارتوی پن» اثر گیلرمو دلتورو به چشم میخورد ولی به نظر من "هیولایی فرا میخواند" احساسات مخاطب را بیشتر به چالش میکشد. متاسفانه فیلم تشابهاتی سطحی با «غول بزرگ مهربان» اثر ناامیدکنندهی اسپیلبرگ نیز دارد که به نظر میرسد به دلیل بازاریابی بیشتر است. اما این دو فیلم بسیار با هم متفاوتند؛ تنها شباهت آنها را میتوان در رابطه بین هیولا و یک بچه دانست.
«کانر اومالی (لوئیس مکدوگال)» پسربچهای تنها و غمگین است. طبق شرح روایت داستان، او درسن 12 سالگی بیشتر از سنش میفهمد و در عین حال برای مردبودن زیادی کوچک است. مادر عزیزش (با بازی فلیسیتی جونز) به علت بیماری سرطان در حال مرگ میباشد، پدرش (توبی کِبل) که در نزدیکی اقیانوس اطلس زندگی میکند به ندرت پسر کوچک و همسر سابقش را میبیند، مادربزرگش(سیگورنی ویور) انسانی سرد و ازخودراضیست و مدرسه نیز توسط قلدرها برایش به جهنم تبدیل شده. خلاصه هیچکس به زندگی کانر حسودی نمیکند. یک شب هیولایی نزد او میآید و نعره میزند: «کانر، من بخاطر تو اومدم». هیولای غولپیکر که در قامت درختی بزرگ و تنومند است، ساعت 12:07 به نزد کانر میآید و به این پسر وحشتزده اعلام میکند که تنها چهار بار دیگر نزد او خواهد آمد. طی سه دفعه بعد که هیولا پیش کانر میآید هر بار قصهای برای او تعریف میکند که کانر نیز باید جبران کرده و در عوض از کابوسهای ترسناک شبانهاش برای هیولا حرف بزند.
هر سهی این قصهها پیچیدگی و گنگی ذات بشر را نمایان میکنند؛ خوبی و بدی، خشم و مهربانی، ترس و وحشیگری همه با هم ادغام شدهاند. این داستانها همچنین باور سادهانگارانهی پایان خوش برای هرچیزی را به باد انتقاد میگیرند. داستان اول دربارهی یک پادشاه، نامادری بدجنس، شاهزاده و عشق حقیقیست که بر خلاف انتظارات، وارونه بیان میشوند. قصهی دوم، داستان یک عطار و فردی دیگر را تعریف کرده که کوتهبینی یکی و خودخواهی دیگری در نهایت به فاجعه ختم میشود. به عنوان داستان آخر، هیولا قصهی مردی نامرئی که آرزو داشت دیده شود را برای کانر تعریف میکند. سپس پسر جرات بیان کابوسهای خود را پیدا میکند و میداند که شاید حقیقت کلامش او را به نابودی بکشاند که البته اینگونه نخواهد شد.
"هیولایی فرا میخواند" جستجویی قدرتمند و غافلگیرکننده درباره بیرون آمدن از منجلاب غم و بدبختی است که هیچگاه به دام احساساتگرایی مطلق گرفتار نمیشود. هدف هیولا (آن طور که کانر در ابتدا تصور میکند) خلاصکردن کانر از شر قلدرهای مدرسه یا نجات مادرش نیست بلکه التیام دردهای اوست که در این سن و سال امانش را بریده. خشم کانر باید تخلیه شود، باید با اندوهش مقابله کند و تنها در این صورت است که میتواند در زندگی به خوبی پیش رود. بیشتر از هرچیزی باید با بیماری مادرش کنار بیاید و خود را آماده وداع با او بکند. "هیولایی فرا میخواند" را یک فیلم خانوادگی میدانند که البته باید گفت شاید برای بعضی از کودکان حساس مناسب نباشد. فیلم شامل مضامینی بزرگسالانه است که لازم است مخاطب برای درک و هضم آنها به رشد عقلی کافی رسیده باشد. تاثیرگذاری و جذابیت اثر انکارناشدنیست و بیننده را به فکر فرو میبرد.
جلوههای تصویری و رنگپردازی موجود در فیلم در بهترین کیفیت ممکن قرار دارند. هیولای فیلم که هیبتی هولناک با چشمانی آتشین دارد، به اندازه کافی مرعوبکننده است و مسلما کسی دوست ندارد ساعت 12:07 بامداد (یا هر زمان دیگری)، آن را ملاقات کند. صدای بین زیر و بم «لیام نیسون» هنگام حرف زدن به هیولا پرستیژ بخشیده و البته با ظاهر نسبتا خشک هیولا کمی زمان میبرد تا بیننده با آن گرم بگیرد و به نیکنفسی آن پی ببرد. اگرچه بایونا برای بیشتر صحنهها از فناوری جلوههای ویژه استفاده کرده اما هنگام شرح قصههای هیولا از انیمیشن بهره برده. این یک رویکرد فوقالعاده است برای ایجاد تمایز لازم میان تخیلات کانر و اتفاقات دیگری که در لایههای زیرین داستان رخ میدهد. بخش انیمیشن همانند آثار دیزنی، تمیز و طبق اصول نیست؛ بافت تصویری سادهای دارد و شخصیتها نصفه و نیمه شکل گرفتهاند. ولی بسیار پیچیدهتر از آنیست که در ابتدا به نظر میرسد. آمیزهی جذاب جلوههای ویژهی لایواکشن با بخش انیمیشن، "هیولایی فرا میخواند" را به عنوان یکی از جذابترین فیلمهای سال در بخش دیداری و تصویری مطرح کرده است.
لوئیس مکدوگال پیش از این فیلم در نقش نیبز در فیلم «پن» بازی کرد؛ فیلمی که کسی آن را ندید. بدین ترتیب، بازی او در نقش کانر به منزلهی معرفی او به جامعهی سینماییست و به اندازه کافی قدرتمند است که بتوان آن را به خاطر سپرد. این بازیگر با دنیای تاریک و خشن نقشش مشکلی نداشته؛ دنیایی که در تاریکی اتاقخوابی شروع و در دیگری خاتمه مییابد. او فلیسیتی جونز همیشه قابل اعتماد (که نقشش در این فیلم نسبت به فیلم «یاغی» 180 درجه تفاوت دارد) و توبی کبل را به عنوان والدین در کنار خود دارد. صدای نیسون جلایی به فیلم بخشیده. تنها بازی درنیامدهی فیلم را میتوان متعلق به سیگورنی ویور دانست که درست و منطقی به نظر نمیرسد.
این فیلم بهقدری خوب است که باید از هر سنی به تماشای آن بنشیند (غیر از کودکان خردسال). اثری هنری و تماشایی که دچار تزلزل نشده و فراموش نخواهد شد.
شاید فیلمهایی چون "هیولایی فرا میخواند" در گیشه کم بفروشند. قصههای تاریک افسانهای، مخاطبان زیادی ندارند چون لحن و موضوع برای تماشاگران کمسن و سال بیش از حد بزرگسالانه است و مخاطبان بزرگسال نیز هنگامی به یک فیلم هیولایی علاقه نشان میدهند که پر از صحنههای اکشن و ضرب و شتم باشد. این فیلم بهقدری خوب است که باید از هر سنی به تماشای آن بنشیند (غیر از کودکان خردسال). اثری هنری و تماشایی که کودکان و والدین را جذب خواهد کرد. فیلمی که دچار تزلزل نشده و محال است فراموش شود.
فلیسیتی جونز که چند هفته پیش فیلم پرفروش « یاغی : داستانی از جنگ ستارگان » را بر پرده سینماها داشت، در فیلم حضور دارد. سیگورنی ویور سری فیلمهای « بیگانه » هم جزو بازیگران فیلم است. لیام نیسن هم با آن صدای خسته، صداپیشه فیلم است.
داستان فیلم درباره چیست ؟
کانر ( لویس مک دوگان ) پسربچه ای است که مشکلات زیادی را تحمل می کند. مادر او ( فلیسیتی جونز ) در حال دست و پنجه کردن با سرطان است و در مدرسه نیز قلدرها دست از سرش بر نمی دارند. با اینحال یک شب هیولای درختی غول پیکری نزد او می آید و معامله ای را با کانر انجام می دهد که...
کارگردان کیست ؟
جی ای بایونا که آخرین ساخته سینمایی اش به نام « غیرممکن » در سال 2012 با بازی نائومی واتس در ژانر فلاکت اکران شد و فیلم قابل قبولی هم بود.
خانواده ها در هنگام تماشای فیلم باید به چه نکاتی توجه نمایند؟
بعید می دانم بچه های این دوره و زمانه از هیولای درختی فیلم وحشت کنند اما بهرحال، شاید برخورد اولیه کودکان با این هیولا کمی با ترس همراه باشد.
نکات مثبت فیلم ؟
جلوه های ویزه فیلم چشم نواز و تماشایی هستند. جلوه های بصری فیلم بیشتر از اینکه محصول کامپیوترهای قدرتمند باشند، محصول خلاقیت و دیدگاه هنری منحصر به فرد سازنده بوده است.
فیلمنامه « هیولایی فرا می خواند » دنیای کودکانه و فانتزی های خاص آنان را به خوبی به تصویر کشیده است. در فیلم به معضلات و مشکلات یک کودک در سن و سال کانر به خوبی پرداخته شده و به همین جهت کودکان و نوجوانان به راحتی می توانند با اثر ارتباط برقرار کرده و پیامهای اخلاقی فیلم را باور نمایند.
نکات منفی فیلم ؟
« هیولایی فرا می خواند » وضعیتی شبیه « لاک قرمز » خودمان دارد. شخصیت اصلی داستان یک خروار بدبختی دارد که شاید نیازی نبود تا این حد بیچاره به نظر برسد. مادر از یک سو در حال مرگ است، مادربزرگ که سرد و سخت گیر است، پدر معلوم نیست کجاست، در مدرسه قلدرها پسرک را ول نمی کنند و... شاید اگر داستان همان مادر مطرح می شد کافی به نظر می رسید.
حرف آخر :
« هیولایی فرا می خواند » به خوبی توانسته پیام خود را به تماشاگر کم سن و سالش منتقل نماید. ترغیب کودکان برای مبارزه با مشکلات زندگی و اعتماد به نفس و خودباوری، از جمله اهدافی بوده که مد نظر سازندگان بوده که به خوبی از عهده انتقال آن برآمده اند. « هیولایی فرا می خواند » به آرامی جای خودش را در دل مخاطب باز می کند و کاری می کند که فراموش کردنش به این راحتی امکان پذیر نباشد و یک اثر متناسب با دنیای کودکان و نوجوانان باشد.
منبع:مووی مگ
داستان فیلم حکایت عجیب بنجامین باتن ، داستان پیرمردی بنام بنجامین ( براد پیت ) است که در سن 80 سالگی انگار دوباره متولد می شود و سنش هر سال کاهش می یابد تا دوباره به سنین جوانی می رسد .او در سن 80 سالگی عاشق دختر بچه ای بنام دیزی (کیت بلانشت ) می شود و هنگام که دوباره به سن جوانی می رسد رابطه عاطفی شدیدی با او دارد …
مردی جوان که از یک فاجعه در دریا نجات پیدا کرده است به یک سفر پرماجرا و حماسی کشیده می شود. وی در حالی که همچنان در دریا آواره است، با یک بازمانده دیگر ارتباط برقرار می کند و این بازمانده کسی نیست جز یک ببر بنگال ترسناک!...
پدری که در طول زندگی اش عاشق قصه گویی بوده و همواره قصه های شیرینی از زندگی خود برای روایت کردن دارد و پسری که تمام قصه های پدر را زاییده ذهن او و کذب می داند و از اینکه همواره در طول زندگی اش مجبور بوده به این داستانهای دروغین گوش بدهد خسته شده، او فکر می کند که هیچ چیز از زندگی واقعی پدرش نمی داند و حالا که خودش در آستانه بچه دار شدن است دوست دارد به واقعیت زندگی خود وپدرش آگاه شود. حالا پدر در آستانه مرگ است و قصه ها هم رو به پایان...
«کريگ شوارتس» (کيوساک)، عروسک گردان خياباني، با اصرار همسرش، «لوته» (دياز)، در شرکت لستر به مديريت «دکتر لستر» (بين) کاري مي گيرد؛ شرکتي که در طبقه ي هفت و نيم يک برج اداري قرار دارد. روزي «کريگ» يک در پنهاني را کشف مي کند که او را از راهرويي به مغز بازيگري به نام «جان مالکوويچ» مي برد و او مي تواند براي پانزده دقيقه زندگي او را تجربه مي کند.
«جان کانستنین» به خاطر ارتباطش با موجودات ماورای طبیعی شهرت دارد. او به خاطر خودکشی یک بار به جهنم رفته است، اما دوباره به زندگی بازگشته تا شاید با انجام اعمال خوب، جایی در بهشت برایش پیدا شود. بعد از داخل شدن در یک سری از ماجراها، او در میابد که شیاطین قصد دارند با شکستن محدودیتها به دنیایی انسانها وارد شوند و او پا در راهی می گذارد که نهایتا به نبرد مستقیم با شیطان منتهی می شود.
«مايکل نيومن» (سندلر) يک دستگاه کنترل از راه دور تلويزيون به دست مي آورد که نه تنها به او اجازه مي دهد تلويزيون و دستگاه صوتي اش را از راه دور کنترل کند، بلکه اين امکان را در اختيارش مي گذارد که کل زندگي اش را به ميل خودش عقب و جلو کند يا از حرکت باز ايستاند...
«تیم» در سن 21 سالگی در میابد که توانایی این را دارد که در زمان سفر کند و اتفاقاتی که در زندگی اش افتاده و اتفاقاتی که قرار است رخ دهد را تغییر دهد. او تصمیم می گیرد از این توانایی اش برای بهبود بخشیدن به زندگی اش و پیدا کردن یک دوست دختر خوب استفاده کند...
سن فرانسيسکو. «لوييس» (پيت)، خون آشام دويست ساله، خاطرات خود را براي خبرنگاري به نام «دانيل مالوي» (اسليتر) بازگو مي کند: اين که چگونه در لوييزياناي قرن هجدهم به دست «لستات» (کروز) به خون آشام تبديل شده...