جای بحث نیست که داستان زندگی ادوارد اسنودن به اندازه ی بحث برانگیزبودنش جذاب نیزهست و آنطور که در این فیلم الیوراستون میبینیم، این زندگی نامه ذاتاغیرسینمایی نیز بنظر میرسد.الیور استون با روایت کردن داستانی سرراست از دوران بزرگسالی شخصیت (که شامل یک دوره تقریبا ده سال از اوایل 2000 تا سال 2013 میشود) بجای روی آوردن به رویکردی خلاقانه تر، چیزی بنام مقاله ی ویکی پدیای سینمایی را فراهم آورده است. برای کارگردانی که معروفیتش را مدیون سبک و سوژه های بحث برانگیزی است که آثارش را بر آنها پی ریزی کرده، " اسنودن " خیلی پرت و بیروح به نظر میرسد.پروژه ای که در عین داشتن دیدگاه سیاسی خاص، فاقد شور لازم است.
استون فیلمسازی چپگراست و دیدگاه های سیاسی او کارش را از دیگران متمایز میکند. "اسنودن" نیز به همین صورت است. این فیلم ذاتا تقلب آمیز نیست ، اما بمانند همه ی فیلم هایی که دیدگاه سیاسی خاصی را ترویج میدهند، این فیلم نیز برخی از حقایق "ناخوشایندی" که در ساختار روایی جا نمیگیرند را نادیده میگیرد.با اینحال برخلاف “JFK” که تاریخی جایگزین را به منظور تطبیق تئوری های توطئه ی جیم گریسون خلق میکند، فیلم " اسنودن" در رسیدن به اهداف خود ناموفق است.اگر این فیلم تنها یک ایراد داشته باشد ، نجیب جلوه دادن شخصیت اصلی است.با اینحال قرار نیست که این اثر روایتی ابژکتیو از زندگی نامه ی اسنودن باشد ، بلکه داستان را از سمت اسنودن روایت میکند که البته همواره توسط رسانه ها نادیده گرفته شده است. و با اینکه چهره ای تقریبا غیرقابل باوراز اسنودن نشان میدهد اما نکات برجسته ای از اهمیت او در تاریخ معاصر و تکنولوژی که افشا کرده را بیان میدارد.بدون درنظرگرفتن درست یا غلط بودن طریقی که او این اطلاعات را بدست آورده ، این اقدام ، او را نه در زمره ی خائنین بلکه صرفا جزو افرادی قرار میدهد که صرفا اطلاعاتی از یک سازمان را لو داده اند. ممکن است که ما با روش اسنودن موافق نباشیم اما از منظر سناریوی " هدف وسیله را توجیه میکند" ،سخت است که با نتیجه ی کنش ادوارد اسنودن مخالفت بورزیم.
داستان فیلم "اسنودن" در ژوئن 2013 اتفاق میافتد هنگامی که قهرمان فیلم (با بازی جوزف گوردون لویت) درهتلی درهنگ کنگ هزاران سند طبقه بندی شده NSA را به روزنامه نگارانی با نام هایلوراپویترس (ملیسالئو)،گلنگرینوالد (زاکاریکوینتو)، وایوان ماکسویل به (تامویلکینسون) توزیع میکند.در حین مصاحبه با دو مرد و یک زن ، خاطرات و لحظات مهم زندگی اش در قالب فلش بک نمایش داده میشوند.این فلش بک هاصحنه هایی از آموزش های دریایی او در سال 2004؛ ملاقات دوست دخترش لیندسیویلز (شایلنوودلی) در یک کافه و بدنبال آن لاس زدن آنلاینش با وی ، تعامل با مربی سازمان سیا، کربن اوبرایان (ریس ایفانز)؛تشدیدسوءظن وی درمورد "شنود مکالفات تلفنی" توسط NSA و سیا؛ وتصمیم نهایی اش برای آگاه کردن عموم از این شرایط را نشان میدهد.
استون تلاش میکند تا بخش هنگ کنگ فیلم را با المان های تریلر اشباع کند. با اینحال از آنجایی که اکثر مردماز همه ی این جریانات و متعاقبا از پایان داستان آگاهی دارند ، استون در ایجاد این تعلیق ناکام میماند.این فیلم صرفا چیزهایی که درمستند شهروند شماره چهارارائه شده بود را قی میکند،مستندی که حکایتی است از دیدارلوراپویترسباادوارد اسنودن.فیلم "اسنودن" برخلاف داشتن بازی های محکم و درست ،به ندرت دراماتیک بنظرمی آید. تا پایان فیلم من چیزهای زیادی درباره ی حقایق زندگی اسنودن فرا گرفتم اما به شناختی از این مرد نرسیدم و داستان زندگی اش من را بخود جذب نکرد. این قطعا شکستی برای یک فیلمساز محسوب میشود.
بازیگران جالب توجه عمل میکنند اما بازیگران مکمل تاثیر ماندگار تری نسبت به بازیگران اصلی برجای میگذارند.جوزف گوردن لویت بازی کنترل شده ای ارائه میدهد (ظاهرا بخاطر اینکه رئالیستی تر باشد) اما این توجه ها را از بازی او دور میکند.در سکانس هتل ، او از همه بی حالتر بنظر میرسد. درجایی دیگر،شایلنوودلیشور و احساس بیشتری به نمایش می گذارد و بنابراین رابطه ی احساسی کمی بین آنها دیده میشود.ریس افانس در نقش کوربین براین همه ی توجهات را بخود جلب میکند. نیکولاس کیج با نقش کوتاهش به ما یادآور میشود که اگر بدنبال پرداخت قرض هایش نباشد، میتواند اجرای مناسبی ارئه دهد.در این فیلم او در تلاش است چشم ادوارد اسنودن را به آنچه درجریان است باز کند.
استون از پس بعضی چیزها بخوبی بر میاید. توضیحات قابل فهم فیلم از آنچه NSA میتواند برسر ملت آورد، اقدام برای رفع این خطر را توجیه میکند.یکی از این مسائل، شنود مکالمات تلفنی است.
در یکی ازسکانس های فیلم یک برنامه جستجو اختصاصی،میلیاردها ایمیل شخصی، وبلاگ و غیره را برای یافتن پیام های تهدید آمیز علیه جرج بوش مورد بررسی قرار میدهد.همچنین ادعاهایی میشود مبنی بر اینکه آژانس های امنیتی همه ی موبایل ها را هک میکنند و میتوانند همه وب کم ها، حتی اگر خاموش باشند را فعال کنند.پارانویا درمورد نظارت دولت زمانی قابل فهم می شود که مقایسه ای داشته باشیم بین آنچه اسنودن ثابت کرده که دولت انجام داده و آنچه که دولت میتواند انجام دهد.ممکن است که فیلم به طور کامل در دراماتیزه کردن تمام عواملی که منجر به تغییردیدگاه شخصیت شده اند ناموفق باشد (از وطن پرستی جناح راستی به افشاگری ناراضی)، امانشان میدهد که دولت چگونه میتواند در زمان حفاظت از خود، غیراخلاقی و بی رحمانه عمل کند.آژانس های امنیتی برای حفاظت شهروندان وجود ندارند، بلکه وجود دارند تا از رازهای خودشان مراقبت کنند.
فیلم با تغییر جالب توجهی پایان بندی میشود.در سکانس آخر که اسنودن در حال صحبت کردن است ، یک لپ تاپ صورت او را هنگامی که دوربین از جلوی او گذار میکند برای لحظه ی کوتاهی مخفی مینماید. در آن لحظه جوزف گوردن لویت با ادوارد اسنودن واقعی جایگزین شده است.هرکسی که کنجکاو به دانستن موضوع فیلم باشد خواهد دانست که طریقی که اسنودن زندگی اش را از نو میسازد رها شده است.با اینکه فیلم مسائلی سیاسی را به نفع خودش بیان میکند از اهمیت دستاورد های ادوارد اسنودن و چیزی که فاش کرده نمیکاهد. اسنودن میتوانست فیلم مهمی باشد.قطعا فیلم المان های مهمی را دارست . اما متاسفانه برخلاف موضوعش، خود فیلم معمولی است و به راحتی فراموش میشود.
امریکا. در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۸، نوجوانی به نام «دانی دارکو» (جیک جیلنهال) یک شب توی خواب راه می افتد و از خانه خارج می شود و با خرگوش غول پیکر و زشت رویی به نام «فرانک» (دووال) ملاقات می کند که به او می گوید دنیا۲۸ روز و ۶ ساعت و ۴۲ دقیقه و ۱۲ ثانیه ی دیگر نابود خواهد شد …
نینا سیرز دختری است که همه دوران کودکی و نوجوانی خود را به فراگیری و تمرین رقص باله گذراندهاست. نینا به عنوان یک بالرین حرفهای و ستاره یک شرکت معتبر، در تلاش برای بهدست آوردن نقش اول باله معروف دریاچه قو اثر چایکوفسکی است. اما مدیر شرکت و طراح رقصهای این باله، که در مورد توانایی نینا برای این بازی در دو نقش قوی سفید و معصوم و قوی سیاه اغواگر، مطمئن نیست، قابلیتهای او را زیر سئوال میبرد.
داستان فیلم درباره شکارچی پوستی به نام "هیو گلس" (لئوناردو دیکاپریو) است که در حین شکار مورد حمله ی یک خرس قهوه ای قرار گرفته و دو مرد که در این شکار همراه او بودند، وسایلش را دزدیده و او را نیمه جان رها می کنند؛ او جان سالم به در میبرد و 350 مایل را در طبیعت وحشی می پیماید تا از کسانی که به او خیانت کرده اند، انتقام بگیرد...
داستان درباره پادشاهی است که توانست بر مشکل لکنت خودش غلبه کند و مردم کشورش را بر علیه هیتلر پشتیبانی کند! فیلم درباره روابط بین پادشاه ششم انگلیس جرج ششم (پدر ملکه الیزابت) با بازی خیره کننده کالین فیرث و دکتر معالجش استرالیایی اش جفری راش است که تلاش می کند مشکل لکنت او رابرطرف کند و به او قوت قلب دهد. فیلم بر اساس داستانی واقعی دربارهی پادشاه جورج ششم ساخته شده است …
دانشجویی بنام مارک زوکربرگ در سال ۲۰۰۴ و در دانشگاه هاوارد شبکه ای را بنام «فیس بوک» راه اندازی میکند. در ابتدا استفاده کنندگان آن محدود به دانشجویان دانشگاه هاروارد میشد اما چندی بعد تمام دنیا توانستند از این شبکه اجتماعی استفاده کنند. مارک دانشگاه هاروارد را رها میکند تا رویای خود را به حقیقت رساند و فیس بوک را تبدیل به چهارمین سایت پر ترافیک دنیا با 200 میلیون کاربر فعال میکند …
آرگو، که بر پایه داستانی واقعی ( غیر واقعی) و البته محرمانه، ساخته شده در سال ۱۹۷۸ یا ۱۳۵۷ رخ می دهد و محور اصلی آن انقلاب ایران است. یک مامور CIA هنگامی که انقلاب ایران به اوج میرسد، تصمیم میگیرد در یک عملیات خطرناک شش آمریکایی که در سفارت کانادا پناهنده شده اند را از ایران خارج کند…این نسخه از فیلم حدود 10 دقیقه بیشتر از بقیه ی نسخه ها است.
«سالمن وندی» (هاونسوئو) در معادن داغ و سوزان الماس در افریقای جنوبی سنگ بسیار با ارزش و خارق العاده ای را کشف می کند. «دنی آرچر» (دی کاپریو) مزدوری که تخصص اش، فروش به اصطلاح «الماس های خون» است با خبر می شود که «وندی»، الماس را در محلی پنهان کرده که هیچ کس فکرش را هم نمی کند. او از «مدی بوئن» (کانلی) روزنامه نگار امریکایی سرخورده، می خواهد تا در پیدا کردن و به چنگ آوردن آن گنج کمک کند…