«خانواده ی هوور» با اتومبیل فولکس واگن بزرگ شان دسته جمعی به سفر می روند و تنها نقطه ی آرامش و اعتماد به نفس آنان «آلیو» (برزلین)، دختر هفت ساله ی کنجکاو و تپل است. «آلیو» که یاد گرفته رؤیاهایش را دنبال کند می خواهد به هر قیمت که شده در مسابقه ی «میس سان شاین کوچولو» شرکت کند و ...
داستان فیلم در مورد یه خانواده ی متوسط که میخوان دخترکوچکشون رو برای شرکت در مسابقه ای شبیه "Miss universe" اونم با یه ون قدیمی و داغون به یه ایالت دیگه ببرن. خلاصه توی این راه هر بلایی که فکرش رو بکنید سرشون میاد و یک جور کمدی تلخی رو برای ما در اعتراض به این مسابقه و کلا مسائلی از این دست به نمایش میزارن.
شخصیت سازی عالی در این فیلم یکی از نقاط قوته فیلم به حساب مياد، خانواده تشکلیل شده از یه پدری که همه کار کرده برای موفقیت خودش و خانواده ش اما شکست خورده، مادری که نگران زندگی بچه هاش و برادری هست که به تازگی ورشکست شده و اقدام به خودکشی کرده، پسر خانواده که روزه ی سکوت گرفته و از همه کس متنفره، دختر خانواده که به همراه پدربزرگ معتادش داره خودش رو برای مسابقه آماده میکنه
طی فیلم امیدهای زیادی به وجود میاد بین افراد اما زندگی همیشه بر وفق مراد نیست، این امید ها همیشه هم به موفقیت و خوشی ختم نمیشن!
زندگی بالا و پایین خودش رو داره، این فیلم به بهترین روش ممکن زندگی و چالش هاش رو براتون به نمایش میذاره.
و اما یکی از چیزهایی که از این فیلم دلچسب با فیلم نامه ای شاهکار و بازی های چشم نواز میتونیم یاد بگیریم رو میشه در اتومبیل ون این خانواده خلاصه کرد.
ون وسط فیلم خراب میشه و تنها راه برای روشن شدنش اینه که در سراشیبی قرار بگیره و اعضای خانواده هلش بدن ???????? این عمل به نوعی سقوط و بدبختی و بازندگی رو در ذهن تداعی میکنه اما در ادامه شاهد بودیم که همین امر چقدر باعث شادی و دور هم بودن این خانواده شد و این لحظات جزو شاد ترین لحظات فیلم بودن در حالی که در ظاهر نباید چنین می شد
حتی در جایی از فیلم پدر بزرگ از آلیو بعد از هل دادن پرسید:"خوش گذشت" و آلیو با شادی پاسخ مثبت داد! پس میبینیم که بازنده بودن همیشه اونقدر هام بد نیست و بعضی وقتا خیلی هم خوش میگذره!!!
شاید فیلم عامه پسند نباشه، اما هنر سینما و حقیقت زندگی تو این فیلم موج میزنه، حقیقتی که همیشه توی فیلم ها یا پنهان شده یا درست بیان نشده! از دست ندید !
بعضی وقتا زندگی آنطور که ازش انتظار داریم پیش نمیرود. "پت سولاتانو" همه چیزش را باخته. خانهاش، شغلش و حتی همسرش. هم اکنون او بر بازسازی زندگیش مصمم است و میخواهد رابطهش با همسرش را درست کند ولی باید شرایط سختی را پشتسر بگذارد...
داستان فیلم درباره ی بازیگری افول کرده به نام ریگن است که سابقاً نقش اَبَرقهرمانی به نام “مرد پرنده” را ایفا می کرده و شهرت و محبوبیت بسیاری داشته است. اما اکنون با فراموشی این فیلم ، زندگی هنری او نیز افول کرده و کمتر فردی است که به مانند گذشته به او بها دهد. از این رو ریگن قصد دارد با اجرای نمایشی بار دیگر در کانون توجه قرار بگیرد. اما…
داستان فیلم در زمان حال و در شهر لس آنجلس روایت میشود، و دربارهٔ رابطهای عاشقانه میان سباستین (رایان گاسلینگ) یک پیانیست جاز، و میا (اما استون) هنرپیشهای آرزومند است...
«ویکتور ناورسکی» از یکی کشورهای اروپای شرقی تازه به نیویورک آمده است. دقیقا در همین زمان کشور او به سبب اختلالات و جنگ از بین می رود. از این رو ویکتور کسی است که هیچ کشوری ندارد، و از سوی امریکا قابل شناسایی نیست. به همین خاطر از ورود او به امریکا جلوگیری می شود، و از طرف دیگر امکان دیپورت شدن به کشور خودش هم نیست، و باید تا مشخص شدن شرایطش در فرودگاه باقی بماند...
داستان فیلم از یکی از روزهای پایانی فیلم، روز 488 شروع می شود و یکباره همه چیز به روز اول بازمی گردد. داستان اصلی از تاریخ 8 ژانویه هنگامی که تام هانسن (جوزف گوردون لویت) با سامر فین (زو دشانل)، دستیار جدید رئیسش در دفتر دیدار میکند شروع میشود. تام به عنوان یک معمار آموزش دیده، اما به عنوان یک نویسنده در شرکت کارت پستال لس آنجلس کار میکند. پس از یک شب رقص و موسیقی که تام همراه با دوستش مکنزی و سامر سپری میکند، مکنزی در حالی که مست است اذعان می کند که تام به سامر علاقهمند است. سامر و تام شروع به آغاز دوستی میکنند، اما سامر به عشق حقیقی اعتقاد ندارد و به تام میگوید که هیچ وقت نمی خواهد دوست پسر داشته باشد…
«کال» (استیو کارل) مرد میانسالی است که همه چیز زندگی اش در مسیر درست و خوبی است. خانواده ای خوب، شغلی مناسب و محیطی دوستانه. اما زمانی که او با همسرش دچار مشکل میشود و «امیلی» به فکر طلاق گرفتن می افتد و کال را برای مدتی ترک می کند، همه چیز خراب می شود. در همین بین کال با مردی به نام «جیکاب پالمر» آشنا می شود که به او توصیه می کند تا برای مدتی هم که شده به صورت مجردی خوش بگذراند تا بعدا دوباره همسرش را راضی به زندگی کند…