کوین (جیمز مکآووی) مردی است که از اختلال هویت رنج میبرد و ۲۳ شخصیت متفاوت دارد. او سه نوجوان را میدزد اما هنگامی که این سه نفر سعی بر فرار دارند با تمام این ۲۳ شخصیت کوین مواجه میشوند و …
ام نایت شیامالان از جمله کارگردانان هالیوودی به شمار می رود که فعالیت خود را در اوج آغاز کرد اما در ادامه راه افول را تجربه کرد. « حس ششم » شیامالان کماکان یکی از بهترین آثار دلهره آور تاریخ سینما محسوب می شود و طرفداران فراوانی دارد اما ادامه مسیر حرفه ای او با قدرت اولیه پیش نرفت. در سالهای اخیر شیامالان آثار متفاوتی از جمله « The Last Airbender » و « After Earth » را با بودجه های هنگفت کارگردانی کرد که با شکست سختی مواجه شدند.
پس از شکست های شیامالان در گیشه، او تصمیم به ساخت آثار کم هزینه گرفت تا بتواند اعتبار خویش را بازیابد که فیلم « ملاقات » در سال 2015 نتیجه این تصمیم بود. اثری که یک قدم رو به جلو نسبت به شکست های قبلی شیامالان محسوب می شد و امید طرفداران این کارگردان را بار دیگر زنده کرد. حال او با فیلم دلهره آور « شکاف » به سینما بازگشته و داستان مردی را روایت می کند که از اختلال هویت رنج می برد.
داستان فیلم درباره مردی ( جیمز مک آووی ) می باشد که سه دختر را پس از جشن تولدی می دزدد و در یک زیرزمین مخوف زندانی می کند. سه دختر نوجوان که ترسیده اند ( به جز یکی که کمتر ترسیده! ) در پی یافتن دلیل دزدیده شدنشان هستند اما بزودی معلوم می شود مردی که آنان را دزدیده دچار اختلال هویت می باشد و هربار در قامت یک شخصیت متفاوت با آنها گفتگو می کند که...
فیلم جدید شیامالان براساس بیماری اختلال تجزیه هویت ( که به آن اختلال چند شخصیتی هم گفته می شود ) ساخته شده است. در این بیماری فرد بطور کامل خود را جای شخصیت های متفاوت قرار می دهد و رفتارهای متناقضی را از خود به نمایش می گذارد. در این بیماری معمولا فرد یک هویت مستقل همیشگی دارد که تواٌم با ترس و افسردگی است اما هویت های جانبی که می گیرد می تواند بازه گسترده ای از یک مبلغ مذهبی تا پزشک و آرتیست را شامل شود. گفته می شود که بیمار زمانی که از حالت چند شخصیتی خارج می شود، اطلاعی از وضعیت دیگر هویت ها ندارد و به نوعی آنها را به خاطر نمی آورد.
شیامالان در « شکاف » این بیماری را مبنای ساخت اثر دلهره آوری قرار داده که در آن شخصیت اصلی داستان دارای 23 هویت مختلف می باشد و هر بار با یکی از آنها به سراغ دختران نوجوان می آید. این رویکرد باعث شده تا « شکاف » هربار شخصیتی جدید را به مخاطب معرفی کند و فراز و فرود تنافضات رفتاری او را به نمایش بگذارد. بیمار روانی فیلم « شکاف » به خوبی توانسته قالب های گوناگونی از انسانها اعم از کودک و مبلغ مذهبی را به تصویر بکشد و هربار بخشی از دقایق فیلم را به بررسی این شخصیت ها اختصاص دهد.
متفاوت بودن شخصیت اصلی داستان این فرصت را در اختیار فیلمنامه قرار داده تا بتواند تعلیق فیلم را به بهترین شکل ممکن در اوج نگه دارد. در واقع مخاطب فیلم در طول داستان قادر نیست حدس بزند رفتار بعدی آدم ربا چه خواهد بود و تا چه میزان خشونت و آزار و اذیت در آن رویت خواهد شد. این عامل به کمک شیامالان آمده تا پس از مدتها بتواند به خوبی ویژگی تعلیق ( که روزگاری او را استاد آن می نامیدند ) را بکار بگیرد و حس کنجکاوی مخاطب را تا لحظات آخر فیلم زنده نگه دارد. ویژگی که سالهاست شیامالان نتوانسته به خوبی سالهای اولیه فیلمسازی اش آن را به نمایش بگذارد.
با اینحال « شکاف » در روایت داستان اگرچه به انسجام و یکپارچگی رسیده اما ایراداتی هم دارد که از جمله آن ظاهربینی درباره بیماری اختلال تجزیه هویت می باشد که با تغییر رفتارهای ظاهری آدم ربا به تصویر کشیده شده است. متاسفانه در طول داستان، اگرچه آدم ربا در کالبد شخصیت های متفاوت دیده می شود و جیمز مک آووی هم به خوبی از پس ایفای آن برآمده اما این شخصیت ها با مبنای اتفاقی که در آن قرار گرفته اند مشکلی ندارمد. به عنوان مثال می توان این خرده را به فیلمنامه وارد دانست که چطور چندین شخصیت متفاوت اعتقادی به آزادی دختران ندارند و همگی آنان مبنای در قفس بودن آنان را پذیرفته اند؟ البته اگر از منطق یک فیلم ترسناک به این قضیه نگاه کنیم و نگاه رئالیستی را کنار بگذاریم، این مشکل شاید خیلی معضل تماشاگر نباشد چراکه در اواخر داستان وضعیت اَبَرانسانی نیز شکل می گیرد!
جیمز مک آووی در یکی از مهمترین نقش آفرینی های دوران بازیگری اش، به خوبی توانسته از تصویر یک جوان خوشتیپ که تقریباً همیشه او را در همین وضعیت دیده ایم خارج شود و به یک بیمار روانی قابل قبول مبدل گردد. البته برخی از آنان فقط با تغییر لباس او همراه بوده و کمتر نشانی از بازی زیرپوستی در آن مشاهده می گردد، اما بهرحال، « شکاف » قطعاً یکی از بهترین بازیهای دوران بازیگری مک آووی می باشد.
« شکاف » اثری است که می تواند ام نایت شیامالان را دوباره در ژانر دلهره احیاء نماید. « شکاف » از تعلیق مناسبی برخوردار است و بیماری اختلال تجزیه هویت شخصیت اصلی داستان هم این فرصت را به تماشاگر داده تا هر لحظه انتظار یک اتفاق ناخوشایند و پیش بینی نشده را داشته باشد. شیامالان علی رغم شکست های متوالی که در سالهای اخیر در سینما تجربه کرده، اما کماکان کارگردانی است که تعلیق و دلهره و مهمتر از همه ضرباهنگ اثر را می شناسد و « شکاف » اثری است که تسلط بر این موارد در آن به چشم می خورد. « شکاف » پس از سالها شیامالان را به یاد شیامالان می اندازد!
«ام.نایت شیامالان» بازگشتی خوشایند به سبک آثار خوبش از جمله «حس ششم» داشته و "شکاف" اثر جنونانگیز و دیوانهوار جدیدش، فیلمی ارزشمند و شبیه آثار اولیهاش است. افراد زیادی در سراسر جهان از اختلالات چندگانه شخصیتی مثل فراموشی رنج میبرند، اما این را میتوان موهبتی برای نویسندگان فیلمنامه عنوان کرد. چرا که میتوان از دل آنها داستانهای ماندگار و جذابی خلق کرد. کارگردانان زیادی در طول تاریخ، از «هیچکاک» در روانی گرفته تا «برایان دیپالما» در آماده کشتن، از این اختلالات در فیلمهای خود استفاده کرده و کمدانشیِ بیننده در این مورد را به رخ او کشیدهاند. اما به نظر من هیچکدام تاکنون به اندازه شیامالان در فیلم "شکاف" این مسئله را پیش نبردهاند و او در روند تحلیلی اختلال تجزیه هویت، از آن نه تنها به عنوان پیچیدگی داستان، بلکه به عنوان قضیهای که این ماجرایِ آدمربایی شررورانه را تعریف میکند استفاده کرده و فیلم هیجانی خود را بر مبنای آن قرار داده؛ «جیمز مکآووی» نقش آدمربایی دیوانه را ایفا کرده که 23 شخصیت متفاوت دارد!
«ام.نایت شیامالان» بازگشتی خوشایند به سبک آثار خوبش از جمله «حس ششم» داشته و "شکاف" اثر جنونانگیز و دیوانهوار جدیدش، فیلمی ارزشمند و شبیه آثار اولیهاش است. او با سبک و سیاق ویرانگرانهی خود فیلمی ساخته که خاطره بهترین آثارش را زنده میکند.
Splitگرههای متعددی در طول داستان برای جذب بیننده وجود دارد، اما هیچکدام به اندازه این که شیامالان پس از چندین اثر ترسناک ناموفق به سبک دوباره خود بازگشته، غیرمنتظره نیست. اگر منصفانه قضاوت کنیم، هیچ نویسنده و کارگردانی تاکنون نتوانسته دوران هنری بی فراز و نشیبی را پشت سر بگذارد و دائما مخاطبان را شگفتزده کند. اگرچه شیامالان مدتی افت کرده بود، اما اکنون با تکیهی بیشتر بر قوهی ابتکار خود به جای جلوههای ویژهی پرهزینه، دوباره توانسته فیلمی منسجم با سبک و سیاق ویرانگرانهی خود بسازد که تا حدودی یاد و خاطره بهترین فیلمهایش را زنده کند.
اما شیامالان تنها کسی نیست که به دوران اوج خود بازگشته. گویی «جیمز مکآووی» بازیگر بااستعداد اسکاتلندی که با نقش پروفسور ایکس در فیلمهای ایکسمن شهرت دارد، از بازی در نقش جوانان خوشتیپ و ساده خسته شده (حداقل فیلمهای غیرمعمول بیهوشی و پلیدی این را نشان میدهند). میتوان این فیلمها را به نوعی آمادهسازی برای المپیک نقشهایش یعنی همین فیلم "شکاف" دانست؛ نقشی که میتوان آن را آمیزهای از یک طراح مد همجنسگرا، مرتدی که 9 سال است از دین برگشته و یک دیوانهی عقدهای غیرقابل کنترل دانست.
شیامالان تمامی این خصوصیات عجیب را در آن واحد به بیننده ارائه میکند، آن هم از طریق دیدگاه سه شخصیت اصلی فیلم یعنی سه دختر نوجوان که از مراسم جشن تولدی دزدیده شدهاند (همانند قربانیهایی که در فیلمهای سادیستی از جمله ارّه و خیابان 10 کلاورفیلد سراغ داریم) و پس از به هوش آمدن خود را محبوس در یک سلول زیرزمینی میبینند. «کلر (هیلی لو ریچاردسون)» و «مارسیا (جسیکا سولا)» اولین کسانی هستند که وحشت آنان را فرا میگیرد همانند بیشتر بینندههایی که در حال تماشای آنان هستند. در حالی که «کیسی (آنیا تیلور-جوی)» به طرز غیرمعمولی آرام است، حداقل در ابتدا.
Splitاین دختران محبوس در زیر زمین و در جایی ناشناخته، چندین روز مشغول کشیدن نقشه فرار هستند. با حضور شخصیت غیرقابل پیشبینی مکآووی و هر تلاش دخترها برای فرار، تماشاگر ناخنهای خود را در دسته صندلی فرو میبرد. در همین حال، به منظور تلطیف شرایط برای بیننده، اسیرکنندهی دختران در فواصل معینی از خانه خارج شده تا به ملاقات دکتر فلچر برود، کسی که به منزلهی گوش شنوایی برای اوست. (نقش دکتر فلچر را «بتی باکلی» ایفا میکند که در فیلم اتفاق شیامالان هم حضور داشت؛ او بازیگر نقش «کری» در نسخهی کلاسیک این اثر است).
هرچه داستان پیش میرود، شخصیت(های) خوفناک مکآووی بیشتر رخ مینمایند. در میان قربانیان، تنها کیسی است که عین خیالش هم نیست و شیامالان دلیل آن را در خلال فلشبکهایی که به گذشته این دختر جوان میزند و سفرهای شکاری که در کودکی میرفته، بیان میکند. تیلور-جوی که اخیرا در فیلم ساحره اثر «رابرت ایگرز» درخشیده، استعدادی بالقوه در نمایش شخصیتهایی با خصوصیاتی درونی دارد و البته با مکآووی در این فیلم کاملا هماهنگ هستند.
در نهایت، این فیلم متعلق به مکآووی است که با آن بازی چشمنوازش بیننده را مبهوت خود کرده و بهترین نقش دوران هنری خود را بازی کرده.
Splitهدف شیامالان این است که مخاطب را به حدسزدن وادار کند که از این بابت، "شکاف" قطعا به موفقیت رسیده. بودجه نسبتا کم و لوکیشنهای محدود باعث خلاقیت در فیلمنامه شده است. "شکاف" را میتوان با فیلم ارزشمند تعقیب میکند مقایسه کرد؛ فیلمی که نگاه جذابش به موضوع بر خلاف ناپایداری این ژانر، آن را منسجم ساخته بود. خصوصیات فیلمنامه در "شکاف" بیننده را به سمت تحلیل روانشناسی شخصیتها سوق میدهد، در حالی که شیامالان از آن برای به ثمررساندن اهداف خود بهره برده.
در نهایت، این فیلم متعلق به مکآووی است که با آن بازی چشمنوازش بیننده را مبهوت خود کرده و گویی دوربین را با آن دندانهای ببرگونهاش میبلعد. ماهیت این شخصیت با وجود سر تراشیدهاش، اگرچه به تغییرات لباسهایش وابسته است (از طراح لباس نامزد اسکار «پاکو دلگادو» کمک گرفته شده که در فیلم بینوایان همکاری داشت) ولی تفاوتهای شخصیتهای دیگرش را میتوان هنگام نمایش تغییرات چهره، لهجه و از طریق زبان بدن مشاهده کرد. اگرچه هنگام ملاقات با دکتر فلچر، تنها یکی از این شخصیتهای مختلف نمود پیدا میکند. شیامالان قواعد اختلال تجزیه هویت را به خوبی در فیلم خود تشریح کرده و با این شخصیت، بهترین نقش دوران هنری مکآووی را ساخته است.
منبع:نقد فارسی
دو کارگاه موارد ناشناخته و ماورایی به نام “اِد” و “لورین” ، در جدیدترین تحقیقات خودشان به خانه بزرگی می روند تا پرده از اتفاقات غیر طبیعی های رخ داده در آن بردارند. اما بزودی متوجه می شوند که این پرونده ، یکی از متفاوت ترین و عجیب ترین پرونده زندگی آنان است …
دو مرد در حالی که یک جسد بینشان قرار دارد، در لانه مخفی یک قاتل سریالی بنام «جیگسا» به هوش می آیند. آن دو باید از قوانین مشخصی پیروی کنند و کارهای خواسته شده را انجام دهند، تا از این بازی مرگبار که برایشان تدارک دیده شده، زنده به در آیند.
روزهاي پاياني جنگ جهاني دوم است. گريس استورات (نيکول کيدمن) يک مادر کاتوليک است که به همراه دو فرزند کوچکش در يک خانه پرت زندگي ميکند. بچه ها، آن (آلاکينا مان) و نيکولاس (جيمز بنتلي) يک نوع بيماري نادر حساسيت به نور دارند. بنابراين زندگي آنها با يکسري قوانين عجيب و پيچيده که براي محافظت آنها از اشعه آفتاب در نظر گرفته شده و...
داستان این فیلم درباره مادر جوانی است که بعد از حملهی یک موجود بیگانه به زمین، تلاش میکند تا دو فرزند خود را از طریق رودخانه به پناهگاه امنی برساند. این مادر به فرزندان خود آموخته تا برای آگاهی از خطرات، از گوشهای خود به خوبی استفاده کنند؛ او چشمان خود و بچههایش را با چشمبندهایی بسته است. ماجراهای فیلم جعبه پرنده براساس رمانی به همین نام و به نوشتهی جاش مالرمن، ساخته شده است. داستان این فیلم در آیندهای نزدیک رخ میدهد.
زندانی چند طبقه که در هر طبقه ی آن یک سلول و در هر سلول آن دو نفر قرار دارند. در این زندان یک سکو از بالا به پایین به زندانیان غذا می دهد و این کار تنها دو دقیقه در روز انجام می گیرد. کسانی که در طبقه های بالایی قرار دارند به خوبی غذا داده می شوند اما افراد طبقه های پایین گرسنگی می کشند...
داستان فیلم دربارهٔ یک مجرم فراری به نام ریچارد بی. ریدیک با بازی ون دیزل است که توسط یک سفینه فضایی در حال انتقال به سیارهای دیگر میباشد. اما پس از اصابت سفینه به یک دنبالهدار آنها مجبور به نشستن بر روی سیارهای همانند صحرا میشوند. بعد از این ماجرا در این سیاره، خدمه سفینه متوجه میشوند ریدیک تنها کسی نیست که آنها باید از او بترسند...
وقتی بر اثر حمله ی گروه های مرده های متحرک وحشت بر شهرهای امریکا مستولی می شود، «فرانسین»، از مسئولان یک شبکه ی تلویزیونی، به اصرار دوستش «استیون» می پذیرد که بااستفاده از یک هلی کوپتر از مهلکه فرار کنند. دو تک تیراندز پلیس، «راجر» و «پیتر» نیز آنان را هم راهی می کنند…
سال ۱۹۶۳، در شب جشن هالووین پلیس دختری ۱۷ ساله بنام «جودیت میرز» را میابد که تا حد مرگ توسط برادر ۶ ساله اش، «مایکل» با چاقو ضربه خورده است. اکنون بعد از ۱۵ سال، درست چند روز قبل از جشن هالووین، مایکل از زندان می گریزد و ...