بستر روایت داستانهای ملودرام تا با امروز بسیار متنوع بوده است. از بیابان های عربستان گرفته تا آفریقا و مصر، سینما همواره میزبان ملودرام هایی بوده که بسیاری از آنها با بی رحمی در طول تاریخ سینما به فراموش سپرده شدند و تعداد کمی از آنها اسم و رسمی ازشان بر جای باقی ماند. دو سال پیش برد پیت و ماریون کوتیار با فیلم « Allied » یک عاشقانه – جاسوسی را در سینما تجربه کردند که امروز اگر نام آن فیلم مطرح شود تنها نام دو ستاره اصلی به یاد آورده می شود و خود فیلم بعید است که در یاد کسی مانده باشد! « عواقب » جیمز کنت نیز شرایط مشابهی دارد اما حتی در مقایسه با « Allied » هم از ضعف بسیار بیشتری برخوردار است.
جنگ جهانی دوم فرصت مناسبی برای عشق ورزی در آن سالها نبوده به همین دلیل داستان فیلم چند ماه پس از پایان یافتن این جنگ خونین آغاز می شود. جایی که آلمان به ویرانه تبدیل شده و دوران بازسازی ها آغاز شده و ما زن جوان بریتانیایی به نام ریچل ( کایرا نایتلی ) را مشاهده می کنیم که قرار است به همسر سرهنگش لویس مورگان ( جیسون کلارک ) در کشور آلمان ملحق شود. سرهنگ در آنجا مسئولیت بازسازی را برعهده گرفته و در خانه ای بزرگ و لوکس اقامت دارد. در ادامه سرهنگ تصمیم عجیبی می گیرد و آن اینکه اجازه می دهد یک پدر و دختر ( آلکساندر اسکارسگارد ) نزد آنها بماند و ناگفته پیداست که این تصمیم اتفاقات غیرمنتظره ای را به همراه دارد.
داستان « عواقب » در نگاه اول دوران سرد جنگ جهانی را یادآوری می کند و این احتمال را تقویت می کند که قرار هست اتفاقات دیوانه واری را در کنار روابط عاطفی شاهد باشیم. چیدمان این ایده اولیه درست به نظر می رسد و شاید ترکیب آن با دوران پسا جنگ جهانی و در واقع دوران بازسازی، برای شکل گیری یک ملودرام خیلی هم ایده بدی نباشد. اما جیمز کنت در روایت قصه اقتباسی اش به ارتباط آدمها و به ساختن یک مثلث عشقی بسنده کرده است که شبیه به یک دوجین فیلم دهه نودی است که ردپای شارون استون و جینا دیویس در آنها دیده می شد. می دانم، مقایسه غیرمنتظره ای انجام دادم چون هنوز خیلی از شماها به من خرده خواهید گرفت که شارون استون چطوری میتونه با کایرا نایتلی مقایسه بشه؟ خدای من این دیگه چه مقایسه ای هست؟!
اما باید از نظرم دفاع کنم و بگویم که کایرا نایتلی آنقدرها هم که فکر می کنید اینجا بد نیست اما روی هم رفته انتخاب بدی برای بازی در نقش ریچل محسوب می شود. بازی بد او با سرگردان بودن شخصیت ریچل یک خط موازی تشکیل داده اند و در امتداد یکدیگر حرکت می کنند. روابط ریچل با سرهنگ و بعد از آن استفن، جذابیتی برای تماشاگر ندارد و کنت خیال می کرده با اضافه کردن چند اشاره فیزیکی می شود از شر پرداخت قصه خلاص شد و به جذابیت های تصویری افزود اما این احتملاً بزرگترین اشتباه او بوده چراکه یک فرصت بی نظیر که تم جنگ جهانی بوده را از دست داده است.
کنت به خوبی می توانست با استفاده از تم جنگ جهانی دوم و فضای سرد آن دوران، ارتباط عمیقی میان آدمهای داستان برقرار کند و موقعیتی متضاد بوجود بیاورد که درام از دل آن خارج شده و داستان پُر کششی را برای تماشاگر رقم بزند. اما در اینجا هم آن جنگ جهانی لعنتی هیچ خاصیت مثبتی نداشته و فقط بستری بوده برای روایت پستی و بلندی های عاشقانه 3 شخصیت اصلی داستان که هیچکدامشان باورپذیر از آب درنیامده اند. ریچل که از آلمانی ها متنفر است بدون آنکه فیلمساز دلیل موجهی برای تغییر موضع او ارائه کند، به یکباره وی را در عشقی آلمانی گرفتار می کند که قابل باور نیست ( هرچند که برگزیت ثابت کرده که هر چیز غیرقابل باوری را می توان در مورد بریتانیایی ها باور کرد! ). اشارات سطحی دیگر کارگردان هم تاثیر مثبتی در قصه ندارد و باید گفت که کلیت قصه براساس فرمول های ژانر پیش می رود و نه خلاقیت های فیلمساز.
در مورد این مثلت عاشقانه در جنگ جهانی دوم بیشتر نمی توان صحبت کرد چراکه تمام دقایق فیلم را قبلاً در فیلمهای دیگر این ژانر دیده ایم. داستان گاهی کمی به « کتاب سیاه » پل ورهوفن گرایش پیدا می کند ( فیلمی که جنگ جهانی در آن بیشتر قابل لمس بود ) اما در نهایت در دام عشق های سطحی گرفتار باقی می ماند. شاید کمتر صحبت کردن بازیگران می توانست تاثیر بهتری بر جای بگذارد چراکه لهجه های آنها تماشاگران را غافلگیر خواهد کرد اما حتی همان هم اتفاق نمی افتد. چیز بیشتری در مورد « عواقب » نمی توان گفت که جز اینکه به سردی دوران پس از جنگ جهانی دوم هست.
در پروازی اکتشافی بر فراز اقیانوس هند، «ستوان پیت ماوریک میچل» ( کروز ) و همراهش، «ستوان نیک گوس برادشا»( ادوادز )، چند میگ جنگی دشمن را با مانورهای غیر معمول از میدان به در می برند و برای شرکت در کلاس های مدرسه ی آموزشی نخبگان نبرد هوایی نیروی دریایی در کالیفرنیا ( معروف به تاپ گان ) انتخاب می شوند و...
"آندرا ساچز" روزنامه نگار ساده ای است که به تازگی فارق التحصیل شده است.او به عنوان دستیار دوم "میراندا پرایستلی" مدیر اجرایی بی رحم و جدی یک مجله مد استخدام می شود. رویای "آندرا" تبدیل شدن به یک رونامه نگار ماهر و روبرو شدن با چالش در شغل حرفه اش است .دستیار اول "میراندا" توصیه هایی درباره طرز رفتارش به "میراندا" می کند...
این فیلم دربارهٔ یک سفینه فضایی است که هزاران نفر را به سیارهای دور دست میبرد، اما یکی از محفظههای خوابش ایراد دارد و در نتیجه یکی از مسافران ۹۰ سال زودتر از موعد مقرر از خواب برخواسته و وقتی میبیند که به تنهایی در حال پیر شدن و مردن است تصمیم میگیرد مسافر دیگری را نیز بیدار کند…
در پلسیلوانیا یک توافقنامه بین مردم دهکدهای کوچک و موجوداتی که در بیشههای اطراف ساکنند، وجود دارد: مردم دهکده وارد بیشه نمی شوند، و موجودات بیشه هم به دهکده پا نمی گذارند. این توافقنامه برای سالها پابرجا مانده است، تا اینکه...
«جان مارتلو» ( جوزف گوردن-لویت ) همه چیز در زندگی اش بر وقف مرادش است: آپارتمان، اتومبیل، خانواده. با این حال او از شرایط ناراضی است و به دنبال لذت بیشتری از زندگی می گردد. از این رو جان با دو زن متفاوت آشنا شده و بواسطه رابطه اش با آن دو درس های بزرگی در مورد زندگی و عشق می گیرد...
جانی دپ نقش ویل کَستِر،نابغه کامپیوتری را بازی می کند که در آستانه ایجاد پیشرفتی بزرگ در زمینه هوش مصنوعی است.این مسئله او را تبدیل به هدف گروهی تروریستی می کند که اعتقاد دارند پیشرفت کامپیوترها زوال بشر را به هم راه خواهد داشت و…