«رزمري» (فارو) و «گاي» (کاساوتيس) «وودهاوس» زوج جواني هستند که به آپارتمان تازه شان اسباب کشي مي کنند. آن دو خيلي زود با «ميني» (گوردون) و «رومن» (بلکمر) «کاستوت»، زن و شوهر مسن و غير عادي همسايه صميمي مي شوند. «رزمري» باردار مي شود و آرام آرام به اين تصور مي رسد که «کاستوت ها» ي شيطان پرست او را وسيله ي به دنيا آوردن فرزند شيطان کرده اند...
فیلم دوبله فارسی کامل و بدون حذفیات «بچه رزماری»
دوبله شده توسط موسسه داخلی معتبر و حرفه ای
گویندگان: مهین کسمایی، جلال مقامی، بدری نوراللهی، ایرج رضایی و ...
کیفیت:
BluRay 2160p 4K
حجم :
6.53 گیگابایت
انکودر:
YIFY
اگرچه فیلم ساخت چند دهه پیش است ولی هنوز جذابیت خاصی دارد كه ببننده را پای دیدن این فیلم مینشاند
یک شاهکار استثنایی
نقاط ضعف
ندارد
«بچه رزماری» سومین اثر از تریلوژی آپارتمانی رومن پولانسكی، بیشتر از آن كه نشان میدهد قابل تامل است. فیلمی كه در اواخر دهه هفتاد جنجالهایی را برانگیخت و الگویی برای سینماگران آن دوران برای تولید فیلمهایی نظیر «جنگیر» و «طالع نحس» شد، فیلمهایی كه البته در قالب هالیوود جانشین شدند و كمتر از رگههای تفكربرانگیز جد خود یعنی «بچه رزماری» بهره بردند. فیلمهایی كه ترس مخاطب را مد نظر داشتند و كیفیت ترس یا مورد بیاعتنایی قرار گرفت و یا تحتالشعاع عوامل متاثر كننده ساختار هالیوودی به انزوا كشیده شد. تریلوژی آپارتمانی پولانسكی شامل سه فیلم انزجار (The Repulsion)، مستاجر (The Tenant) و بچه رزماری است؛ و اگر هر تریلوژی را مستلزم رعایت سه عنصر تحول، تهوع و فاجعه بدانیم _كه به زعم بنده چنین الزامی وجود ندارد_ بچه رزماری آبستن عنصر فاجعه است چنانكه انزجاز تم تهوع و مستاجر عنصر تحول را یدك میكشد. قبل از بررسی و تحلیل خود فیلم لازم است درباره این تریلوژی و جایگاه پولانسكی در آن شرحی مختصر بیاورم. آپارتمان از دیدگاه پولانسكی، كه او را فیلمسازی بیمار و سادیست قلمداد میكنند محصول مدرنیسم و نمادی است برای انزوای انسان از خود، ماهیت و طبیعت. زندگی آپارتمانی كه در عصر حاضر و در ادامه تحولات اجتماعی با رویكرد مدرن اكنون بصورت پدیدهای اجتنابناپذیر در آمده است انسان را بیمار كرده است. بیماری او عدم هویت و تحلیل وجود طبیعی اوست. این بیماری شاید اجتماعی و یا روانی نباشد اما پدیدهای موجود و غیر قابل درمان است. چنین دریافتی از آپارتمان ممكن است مغرضانه به نظر برسد اما پولانسكی این موضوع را دستمایه و زیرساخت سه فیلم خود در تریلوژی قرار میدهد. هرچند این رویكرد در بچه رزماری كمتر قابل ملاحظه است اما در مستاجر بسیار پررنگ جلوه میكند. به زعم پولانسكی، مدرنیسم كه جریان فكری كشنده قرن حاضر است و شاید نقاط ضعف آن خاستگاه ظهور پست مدرنیسم شده است انسانها را به ورطه بیگانگی و گریز از انسانیت میكشاند. از نظر تئوری این جریان یا به اصطلاح تیپ فكری ممكن است رهاییبخش و تسلیدهنده در نظر آید اما چون رسالتش عناد با جریانهای ثابت و امتحانشده كلاسیك است به بیراهه میرود و آپارتمان اولین دستاورد جداافتادگی انسان از خودش _در بازیافت فردی_ و از اطرافیانش _در بازیافت اجتماعی_ میگردد. بچه رزماری در چارچوب چنین تفكری ساخته میشود؛ تفكری كه در جای جای این تریلوژی و حتی فیلمهای دیگر او موج میزند.
روند قهقرایی و ساختار معمایی فیلم و مسئله توطئه اسكلت فیلم را استحكام میبخشند و آپارتمان به عنوان عاملی سركوب كننده از ابتدا حضور واضح و پررنگی دارد. رزماری (با بازی میا فارو) یك قربانی است، كسی كه میبایست فرزندی به دنیا بیاورد. چیزی كه ناخواسته روی خواهد داد، همه مادر خواهند شد و فرزندان خویش را بزرگ خواهند كرد اما در اینجا، با فرمی تضاد آمیز و غیر قابل برگشت آن كودك معصومی كه در ذهن یك مادر معصومتر نقش بسته و تنها به اعتبار اسمهایی كه رزماری برایش انتخاب كرده حضور فیزیكی دارد یك موجود پلید و كریه است، او انسان نیست و همین الزاماً برای شیطان بودن او كافی است. رزماری خوشبخت، كه از ابتدا رابطه معقول و حسنهای با همسرش دارد آبستن یك پلیدی عظیم است. اگر او در جایگاه انسانیت نشسته باشد، بیاختیار و بدون اراده و آگاهی قبلی و در روند ایجاد یك توطئه از پیش برنامهریزی شده قرار است سرآمد زشتیها را به دنیا ارزانی كند. او چنین چیزی را بر نمیتابد و ذاتاً مایل به چنین كاری نیست اما عوامل بیرونی كه به زعم پولانسكی در جریان فكری و اجتماعی مدرنیته شكل گرفتهاند و ساختار خود را پیچیدهتر میكنند باعث بروز چنین اختناقی میگردند. به عبارتی، بشریت كمالگرایی را در ذهن منزوی میكند و آنچه در عمل روی میدهد تباهی و نكبت است. در حقیقت آدمی است كه از میوه ممنوعه تناول میكند و اتوپیای خود را از كف میدهد. بچه رزماری یك شیطان است اما این استعارهایست از صفات شیطانی كه در مادینگی خلقت بشر نهفته است. رزماری تباهی را با مساعدت آنچه كه عامل بیرونی خوانده میشود و از نظر فرم و قالب توطئه است و چیزی است دستاورد زیادهخواهی و آز انسانی به جهان هدیه میكند و در انتها چنان در بطن رسالت مادر بودن خود گرفتار است كه «مادر» بودن را قدرت انكار ندارد و او را در گهواره نوازش مینماید.
رزماری در ابتدای فیلم یك آپارتمان را میپسندد و آنجا را برای سكونت مناسب میبیند. آپارتمان اولین عامل جدا كننده او از طبیعت و ماهیت است، چیزی كه به روشنی در فیلم مستاجر نمود مییابد. او و همسرش در آپارتمانی زندگی میكنند كه در اختیار یك پیرزن بوده كه اكنون مرده است. مرگ به عنوان فرجام زندگی مدرن در ساختار فكری پولانسكی جانشین شده است؛ آپارتمان مدرنیسم است و مرگ از دست رفتن هویت بشری. این مضمون در مستاجر بیشتر قابل بحث است. بعد از پیرزن، دختری كه به عنوان دخترخوانده در آپارتمان بغلی و در نزد كاستاوتها زندگی میكند از پنجره آپارتمان به خیابان سقوط میكند و جان میبازد. دختری كه یك گردنبند اقبال بر گردن آویخته؛ گردنبندی كه با گروه شیطان پرست در ارتباط است. كلیدهایی كه فیلم در انطباق توطئه و ذهنیت رزماری به عنوان یك سوبجكتیویته در اختیار مخاطب قرار میدهد عبارتند از: بوی گردنبند اقبال از دكتر زنان، قرار داشتن كمد در مقابل یك گنجه كه نمیتواند كار یك پیرزن ضعیف باشد، رفت و آمد كاستاوتها به منزل رزماری به شكلی آزاردهنده در شرایطی كه آپارتماننشینی امروز چنین چیزی را دست كم در جامعه غربی نمیپسندد، اصرار گای همسر رزماری برای عدم تعویض دكتر زنان و رعایت دستورات او با وجود دردهای شدید ناحیه رحم و لگن، اصرار در مصرف داروهای گیاهی به تجویز دكتر مرموز زنان و با همكاری كاستاوتها، قتل هاچ هاكینز به شكلی مرموز و كاملاً غیر قابل توضیح و یافتن نام یك عضو یا رهبر شیطانپرست در یك كتاب با مضمون شیطان پرستی توسط رزماری. همه اینها با روند منطقی فیلمنامه رزماری و البته بیننده را به وجود یك توطئه و همدستی از طرف سایرین مجاب میكند هرچند كه تا سكانسهای پایانی همهچیز در یك تعلیق عمیق و در ساختار فیلمنامه در هاله ابهام قرار میگیرد و این تعلیق هرگونه اثبات و قطعیت را در پرده شك قرار میدهد و احتمال وجود توهم و بدبینی او را افزونی میبخشد. در حقیقت، توطئه وجود دارد و رزماری اشتباه نكرده است اما غایت این واقعبینی ترسیم یك تصویر وحشتناك در تابلویی سفید از فطرت اوست. او این تصویر را رسم میكند، دیگران قلممو و رنگ را مهیا میكنند و اوست كه نقاش این تابلوی هراسآور میگردد. فیلم را در ژانر وحشت (Horror) تقسیمبندی میكنند، كه این امر مخاطبین عام را به اشتباه میاندازد چرا كه در فیلم كمترین مخلوق ترسناك و یا موجود عجیب و غریب وجود ندارد، آنچه هست تعلیق، به دام افتادن به همراهی دكوپاژ مؤثر و موسیقی تاثیرگذار است. رزماری، یك زن معصوم و خوشاخلاق و ساده كسی است كه در دام یك گروه اسیر میگردد و همسرش او را معامله مینماید. او _گای_ به عنوان نماینده روشنفكران خامطینت، یك بازیگر سینماست. او در چند فیلم تجربی و چندین فیلم تبلیغاتی بازی كرده است، چیزی كه او را با رویكرد و عملكرد ابزار آشنا میكند و در یك جامعه مدرن گوهر استمرار در حیات مادی را با مستمسك قرار دادن اجسام و آدمها و بدتر از همه همسرش در مییابد و باز میشناسد. نگاه پولانسكی به مذهب همچون نگاهش به ارتباط آدمها مخدوش، یكسویه و افراطی است. او ضمن اینكه راهی گریز برای فرجام بشریت نمیشناسد تابوهای حكمی مذهب را در هم میشكند. هرچند نگاه او به شیطانپرستی ساختاری مذهبشكن و لائیك ندارد و همچون گای از این موضوع به عنوان یك ابزار بهرهوری مینماید و در حقیقت همانطور كه پیشتر ذكر شد شیطان در جایگاه دیو درون انسانها نشسته است و با یاری سرمایهداری، بورژوازی، سلطه و از همه مهمتر ایدئولوژی رشد مییابد، بسترهایش آمادهسازی میشود و مدرنیسم نیز برای چنین فرایندی كاتالیزور مناسب است. رزماری یك كاتولیك است، همین برای اعتقاد كوركورانه و قوی او كافی است. یك اعتقاد ایدئولوژیك و سختگیر در كرانه دریای مسیحیت، كه از او موجودی اقتدارگرا و كمالاندیش میسازد. در شب زفاف رزماری با گای، كه قرار است طی یك مراسم آیینی نطفه شیطان در رحم رزماری بسته شود بر نقاشیهای رنسانسی روی سقف كلیساهای كاتولیك تاكید میشود و در جای دیگر به كاتولیك بودن رزماری اشاره میگردد. در اینجا رزماری در كنار مظهر انسان بودنش، جامی است كه از شراب مذهب آكنده است و این مذهب است كه بهترین بستر برای رشد دیو درون را مهیا مینماید و پولانسكی با در كنار هم قرار دادن این پارادوكس، تیغ برنده انتقادش را از كاركرد مذهب بر شاهرگ ایدئولوژی میكشد. این فیلم باعث شد كه طرفداران مانسن شیطانپرست همسر پولانسكی را در غیاب او و در منزل در حالی كه حامله بود مصله كنند و این حادثه دلخراش پولانسكی را چندین سال از حرفه سینما جدا انداخت؛ در حالیكه به عقیده حقیر، این مسیحیان متعصب بودند كه میبایست برمیآشفتند و جنجال به پا میكردند. در این فیلم، مذهب در كنار تجدد عامل قهقرای انسان به شكلی نمادین معرفی میگردد.
پولانسكی مذهب را با ترفندی خاص از خدا جدا میكند و بین این دو مقال حصار میكشد. وقتی رزماری در مطب دكتر منتظر است مجله Time را برمیدارد. روی مجله با فونت درشت و بر زمینه سیاه این جمله نوشته شده است: Is God Dead? (آیا خدا مرده است؟) این امر نشانگر ارادتی است كه شاید پولانسكی به حضور یك خالق دارد و تحلیل این پدیده سابجكتیو را با ابزار مصنوع عقیدتی مذهبی نمیپسندد، خدایی كه ظاهراً نسبت به درج نطفه دشمنش شیطان در كالبد بشر بیتفاوت است و ابهام اینكه او حضور دارد و آیا اكنون از نظر فلسفی اعلام موجودیت نمیكند و به تعبیری دچار مرگ معنوی شده است را متبادر میسازد. او خالق رزماری (انسانیت، بشر) است و رزماری خالق شیطان (پلیدی، تباهی و گناه) و در این سیر علت و معلولی خداوند تنها یك نظارهگر است و تنهایی او در مفهوم تنهایی انسان در رهایی خویش از گرداب گناه است؟ پاسخی برای این سوال وجود ندارد. پس، فیلم تنها به طرح اینكه ایا خدا مرده است بسنده میكند و پاسخ را به عهده رزماری میگذارد. رزماری كه در نهایت، خوی اصلی خویش را فراموش نمیكند و مساله مادر بودن، همان چیزی كه كنایه از مولد بودن ذات بشری دارد برایش نقطه اول اهمیت است. او در سكانس پایانی شیطان را به عنوان فرزند میپذیرد و نیت میكند كه برای او دایه و پرستار باشد و شاید این تنها راه نجات باقی مانده از فلاكت است. استقبال از رنج ممكن است بهترین راه مقابله با رنج باشد. بچه رزماری ممكن است یك شاهكار نباشد اما یكی از تاثیرگذار ترین و قابل تاملترین آثار دهه هفتاد سینماست. بچه رزماری هنوز بین آدمها زندگی میكند و هنوز به بهترین نحو از او پرستاری میشود اما رزماری دیگر وجود ندارد.
بچه رزماری هرچند اولین فیلم انگلیسی زبان و آمریکایی کارگردان لهستانی تبار رومن پولانسکی است ولی در عین حال آیینه تمام نمای دنیای مرموز و پیچیده کارگردانش است. درحقیقت دستمایه اصلی پولانسکی یعنی "توهم توطئه" در این فیلم کاملا نمایان است. با نگاهی گذرا به آثار پولانسکی در می یابیم توهم توطئه همواره یکی از مهمترین باورهای فلسفی اوست. در محله چینی ها(جاییکه جک نیکولسون فقط می تواند به خودش اعتماد کند) یا در پیانیست (وقتی آدرین برودی حتی از سایه خودش هم می ترسد) وحتی در آخرین فیلمش الیور تویست این توهم توطئه همواره وجود دارد. ولی در دو فیلم بچه رزماری و مستاجر این حس به اوج خود میرسد.البته در مستاجر که با بازی زیبای خود پولانسکی همراه است توهم توطئه برخواسته از ذهنی روان پریش است که کم کم صاحبش را مسخ میکند ومی تواند ناشی از بدبینی او به همه کس و همه چیز باشد ولی در بچه رزماری توطئه فقط یک توهم نیست بلکه به شکلی خزنده و آرام واقعا جریان دارد ودر نهایت "رزماری" (با بازی میا فارو ) را در کام خود فرو میکشد.
اینجاست که رزماری می فهمد در دام هیولا ها (همان جادوگران شیطان پرست) گرفتار است و حتی همسرش (جان کاساوتس) فریب آنها را خورده و با آنها هم دست شده و حتی دکترمتخصص زنان هم خود یک شیطان پرست است! او در یک توطئه از قبل طراحی شده گرفتار شده وبه ظاهر هیچ را فراری ندارد ولی در اوج تنهایی یک همدم پیدا میکند و حاضر است برای حفظ آن از چنگ جادوگرانی که تشنه به خونش هستند هر کاری بکندو این تنها همدم کسی نیست جز بچه و جنینی که در شکم دارد. رزماری دائم با او حرف میزند و به او قول میدهد که جانش را حفظ میکند.غافل از اینکه این بچه فرزند شیطان است!
این فیلم نمونه کاملا موفقی از یک فیلم ترسناک کلاسیک است که در برخی سکانسها واقعا نفس بیننده را از ترس بند می آورد بدون اینکه سری از جا کنده شود یا بدنی تکه تکه شود!( مثلا صحنه ای که رزماری بعد از فرار از مطب دکتر جادوگر در داخل کیوسک تلفن به دکتر سابقش زنگ میزند را به یاد بیاورید.) پولانسکی به طرزی استادانه از همه تمهیدات مثل موسیقی متن- فیلمبرداری – نورپردازی – تدوین – صدا و... برای ترساندن تماشاگر استفاده میکند و البته مهم این است که درست در لحظه ای که او در نظر دارد بترسیم و لحظه ای بعداز آن در فضای دراماتیک فیلم غرق شویم.
یکی از معروفترین و شاید بهترین سکانسهای فیلم سکانس رویاهای رزماری است. تصاویری عجیب و مبهم که راز آن تا پایان فیلم برای بیننده فاش نمیشود والبته نمونه کاملی از یک رویای کابوس وارطولانی در سینما ست.(من را به یاد رویای گریکوری پک در طلسم شده هیچکاک انداخت)
و اما پایان بندی عجیب فیلم: وقتی که رزماری با دشنه ای در دست در میان انجمن شیطان پرستان ظاهر میشود و به طرف فرزندش میرود و با دیدن چشمهای نوزاد ناباورانه خطاب به آنها فریاد میزند " چه بلایی سر چشمهای او آورده اید؟" جوابی که میشنود واقعا مایوس کننده است: " چشمهایش به پدرش رفته " و پدر این نوزاد نه همسر رزماری بلکه شیطان است! آری فرزند شیطان متولد شده و حالا تمام شیطان پرستان جشن گرفته اند و منتظرند تا او بزرگ شود و نیروهای شر را در تمام دنیا حاکم کند. اینجاست که از خود می پرسیم حالا رزماری چه میکند و البته انتظار داریم دشنه اش را در قلب فرزند شیطان (و البته خودش!) فرو کند و دنیا را نجات دهد ولی اشتباه ما اینجاست که حس مادرانه رزماری را فراموش کرده ایم. او نه تنها به نوزاد آسیبی نمی رساند بلکه به آرامی او را تکان می دهد تا گریه اش متوقف شود.
اینجا درام به اوج خود میرسد.حقیقت این است که از نظر پولانسکی اصلا مهم نیست که این کودک فرزند شیطان است و چه دردسرهایی برای آیندگان درست میکند (هرچند این میتواند بعدها دستمایه ساخت فیلمی مثل طالع نحس شود) این وجه تراژیک فیلم نیست. بلکه تراژدی فیلم نا امیدی و ویرانی مادری است که می فهمد ماهها به خاطر فرزند شیطان درد میکشیده نه آن کودکی که در رویاهایش تصور میکرده. و در پایان این رزماری و البته تماشاگران فیلم (که در تمام طول فیلم با او همراه بوده اند و همه توطئه ها راراقدم به قدم با او کشف کرده اند) هستند که باید این حقیقت تلخ را قبول کنند.
جایی که رزماری به "رومن جادوگر" میگوید: "تو میخواهی به من بقبولانی که واقعا مادر این بچه هستم ؟" و رومن سوال او را با سوالی دیگر پاسخ میگوید:"مگه نیستی؟!" و بدین ترتیب فیلم با لالایی که رزماری برای فرزندش میخواند پایان می یابد: لالایی برای فرزند شیطان!!
داستان فیلم مربوط به دکتر روانشناسی است که با استفاده از علم روانشناسی میتواند محیط اطراف خود و انسانهای آن را تحت تأثیر قرار دهد و خیلی راحت بر آنها مسلط شود. کم تر کسی میتوانست جلوی او طاقت بیاورد وی علی رغم کارهایش فردی آزادی خواه بود و میخواست مانند بقیه انسانها زندگی کند ولی پلیس مسئله را بسیار خطرناک دانسته بود و سعی میکرد وی را در زندانهای امنیتی نگهداری کند . وی به خون خواری نیز معروف شده و در مواردی به کندن پوست صورت، جویدن گردن و رگهای قربانی نیز دست میزد...
خانوادهای به عنوان سرایدار به یک هتل در محلی دور افتاده که در تعطیلی زمستانی هست، می روند. در آنجا نیرویی شیطانی روی مرد تاثیر گذاشته و جنون خشونت وی را می گیرد. در حالی که پسرش به خاطر توانایی خاصی که دارد علائمی از اتفاقات وحشتناکی که قبلا در هتل رخ داده را می بیند…
سالها پس از اینکه یک بیماری بیشتر انسانها را از بین برده و تعدادی از آنها را تبدیل به هیولا کرده،تنها بازمانده نیویورک تلاش می کند برای این بیماری یک درمان بدست بیاورد...
یک گروه از نوجوانان معروف به "باشگاه بازندگان " به مبارزه با موجودی فناناپذیر و تغییر شکل دهنده که مسئول ناپدید شدن دهها تن از کودکان شهر است می روند که این خود منجر میشود آنها ذات درونی خود را آشکار کنند.
«بنجامين بارکر» (دپ) آرايش گري است که با همسر و دخترش در لندن زندگي مي کند. «قاضي تورپين» (ريکمن) که به همسر او نظر دارد، با ترتيب دادن اتهامي دروغين به «بارکر» او راهي زنداني در استراليا مي کند. سال ها بعد «بارکر» از زندان مي گريزد و در جست و جوي زن و فرزندش، با هويتي جديد: «سوييني تاد» به لندن ساکن مي شود. او با «خانم لاوت» (بونهام کارتر) روبه رو مي شود که در مغازه ي پايين سلماني سابق او بدترين «پاي گوشت» لندن را مي فروشد. «لاوت» به «بارکر» مي گويد که «قاضي تورپين» چه بلايي بر سر همسر و فرزند او آورده و «بارکر» نيز در صدد انتقام جويي برمي آيد...
شش ماه از نابودی یک ویروس جنون آمیز از جزایر بریتانیایی می گذرد. ارتش ایالات متحده اعلام می کند که در مبارزه با سرایت بیماری پیروز شده است و بازسازی کشور می تواند آغاز شود. با بازگشت اولین دسته مهاجران، یک خانواده دوباره متحد می شود. اما یکی از آن ها بدون این که خود آگاه باشد، راز وحشتناکی را با خود حمل می کند. این ویروس هنوز از بین نرفته است برای او هیچ علائم خارجی وجود ندارد این بار خطرناک تر از همیشه است که…
سن فرانسيسکو. «لوييس» (پيت)، خون آشام دويست ساله، خاطرات خود را براي خبرنگاري به نام «دانيل مالوي» (اسليتر) بازگو مي کند: اين که چگونه در لوييزياناي قرن هجدهم به دست «لستات» (کروز) به خون آشام تبديل شده...
پس از اینکه یک زن از تصادف ماشین جان سالم بدر می برد خود را در یک زیرمین ناآشنا پیدا می کند که در آن مردی به او می گوید جانش را نجات داده و آن بیرون، کره زمین بهم ریخته است. اما زن تصمیم به فرار می گیرد و...