یک معدن طلا متروکه که در آن یک موجود ماورای طبیعی وجود دارد توسط یک شمن سرخپوست به وجود آمده است. این موجود افسانهای میتواند به صورت فیزیکی ظاهر شده و از هر کسی تقلید کند. نسلهای قدیمی خانوادهای به نام لوک این موجود را در معدن به دام انداختند ، اما از آن زمان به بعد، خانوادهشان تحت تأثیر این موجود قرار گرفته و دچار دیوانگی شدهاند...
یک خلافکار توسط یک راهبه از مرگ نجات پیدا میکند. راهبه او را در سفر خود از داکوتای شمالی به یک کلیسا در بدلندز همراهی میکند و با او دوست میشود. آنها باید با خطرات زیادی در این سفر مقابله کنند...
در غرب رام نشده آمریکای دوران ویکتوریا، یک سرگردان به عنوان بارمن در یک شهر کوچک مشغول به کار می شود. او پس از یک سری مرگ های عجیب و غریب، خیلی خود را هدف سوء ظن می بیند...
داستان فيلم در سال ۱۸۸۸ می گذرد که در آن زمان سرخپوستها از زمين هايشان رانده شده اند و در اين دوران چرای حيوانات در سراسر کشور امری قانونی است. باس (رابرت دووال) و چارلی (کوين کاستنر) آدمهای چندان درستکاری نيستند و گذشته ای تيره و تار دارند. باس يک گله دار سرسخت است که آسيب پذيری درونش را پنهان می کند و آرزوی يک زندگی امن و آرام را دارد. چارلی مدت ده سال است که با باس همراه می باشد و از نظر او، باس نه تنها رئیس او بلکه الگويش نيز هست...
سرباز سابق بوفالو، مو واشنگتن، به غرب سفر می کند تا ادعای مالکیت یک معدن طلا را داشته باشد. پس از اینکه کالسکهاش در کمین قرار میگیرد، مو وظیفه دارد یک یاغی خطرناک را اسیر نگه دارد و ...
در دوران جنگ هاي داخلي امريکا، سه مرد در پي يافتن جعبه اي هستند که حاوي دويست هزار دلار پول مسروقه است: «استنزا» (وان کليف)، «جو» (ايست وود) و «توکو» (والاک)...
پس از جنگ داخلی آمریکا، کشور امریکا به سوی غرب توسعه یافته و سبب از بین رفتن آخرین سرزمینهای آزاد برای سرگردانی سرزمینیهای بومی آمریکایی میشود. این برنامه تمرکز ویژهای روی ژنرال جورج آ. کاستر و نبرد لیتل بایهورن و نمایش وحشی غرب وایلد وست کودی میکند...
یک خانوادهٔ کشاورز که به زور توسط یک گروه خلافکار ربوده شدهاند. بقایشان وابسته به دستهای ایرن است: دختر 12 سالهای که مهارت عجیبی در تیراندازی دارد...
داستان ابیگل آرچر جوانی در زمستان مونتانا در طول دهه 1870 به تنهایی که برای بقای خود و برای پس گرفتن یک دارایی زمینی خود، یک اسب خانوادگی، با یک باند راهزنان تشنه به خون مبارزه می کند...
آلیس و نورا که به دلیل رفتار گناه آلود از یک شهر کوچک غربی بیرون رانده شدند، راهی ویرجینیا شدند تا رویای افتتاح یک رستوران را دنبال کنند. بیرون در دشت، آنها با یک شکارچی جایزه بگیر مجروح به نام الدن روبرو می شوند...
یک تفنگدار روسی به یک مارشال و یک کلانتر کمک می کند تا با یک باند یاغی تشنه به خون به نام "سگ های جهنمی" که به شهر کوچک آنها در شرق تگزاس حمله کرده اند، درگیر شوند...
در شهرکي که در آن مرد پولدار و صاحب نفوذي به نام «هرود» (هاکمن) همه کاره است، هر سال يک مسابقه ي عجيب هفت تيرکشي برگزار مي شود. دختري به نام «الن» (استون) معروف به «بانو» نيز در اين مسابقه شرکت مي کند. اما در اصل «الن» براي گرفتن انتقام مرگ پدرش - که مارشال ايالتي بوده - از «هرود»، در اين مسابقه شرکت کرده است...