استیون سیری، طراح صحنه، برای خداحافظی با مادر در حال مرگش به استرالیا بازمیگردد. سفری کوتاه که در آن او با تنشهای خانوادگی، معشوقهای گذشته و بازگشت به اروپا برای قرارداد یک اپرا دست و پنجه نرم میکند، به هرج و مرج، درام و لحظات خندهدار تبدیل میشود.
نویا، یک گوشهگیر رنجکشیده، و فریا، یک غریبه مرموز، سفری جادهای و زیبا را آغاز میکنند که به هرج و مرج کشیده میشود. در حالی که برای فرار از گذشته تلاش میکنند، دوستی آنها در هر پیچ مورد آزمایش قرار میگیرد و همه جادهها به یک افشاگری تکاندهنده منتهی میشوند.
یک سرباز سابق یگان «سیل» که از اختلال PTSD رنج میبرد، پس از عاشق شدن و ربوده شدن زن مورد علاقهاش، یک تیم تشکیل میدهد تا او را نجات دهد. او در نهایت درمییابد که آن زن توسط یک دانشمند سوگوار، به صورت بیولوژیکی مهندسی و ساخته شده است.
زندگی یک زوج جوان مغولی زمانی که تغییرات آب و هوایی آنها را مجبور به ترک خانه روستایی خود به مقصد شهر میکند، از ریشه ویران میشود، جایی که باید با شیوه زندگی ناآشنا سازگار شوند.
پنج دوست به طور ناخواسته باعث یک تصادف رانندگی مرگبار میشوند. آنها برای فرار از عواقب این اتفاق، آن را مخفی کرده و با هم پیمان میبندند که این راز را برای همیشه نزد خود نگه دارند. یک سال بعد، گذشته دوباره به سراغشان میآید و آنها ناچار به مواجهه با یک حقیقت هولناک میشوند: شخصی از راز تابستان گذشتهی آنها باخبر است و برای انتقام، عزم خود را جزم کرده است.
گروهی از سربازان جوان که به تازگی دوره آموزشی خود را به پایان رساندهاند، پس از غرق شدن کشتیشان توسط دشمن، روی یک قایق در وسط اقیانوس سرگردان میشوند و باید برای نجات جان خود با یک کوسه بزرگ سفید گرسنه بجنگند.
دختری تخممرغی عجیب را به روستا میآورد و متوجه میشود که متعلق به یک هیولاست. پس از آن، یک هیولای غولپیکر از دریاچه خارج شده و برای یافتن تخم خود، روستا و ساکنانش را نابود میکند.
در شب سال نوی میلادی ۱۹۹۹، مینی تصادفاً به بطری تکیلایی دست مییابد که خاصیت سفر در زمان دارد. با نوشیدن هر شات از این تکیلا، او به لحظهٔ آغاز همان شب بازمیگردد. بنابراین، او به اندازه تعداد شاتهای موجود در بطری، فرصت دارد تا مسیر وقایع هزارهٔ خود را دگرگون سازد.
زندگی آیوی و تئو، زوجی که در ظاهر همه چیزشان ایدهآل است، با داشتن شغلی موفق، ازدواجی عاشقانه و فرزندانی دوستداشتنی، بسیار آسان به نظر میرسد. اما در زیر این ظاهر بیعیبونقص، طوفانی در حال شکلگیری است: با رکود شغلی تئو و پیشرفت آیوی، رقابت شدید و کینههای پنهان میان آنها فوران میکند.
در سال ۱۹۶۸ و در کشور ویتنام، گروه شناسایی «جوخه کرکس» به یک دره دورافتاده در جنگل اعزام میشوند. مأموریت آنها پیدا کردن اثری از گروهی از نیروهای کلاه سبز گمشده است، اما به زودی میفهمند که تنها کسانی نیستند که در آنجا حضور دارند.
داستان در مورد یک پزشک بیوه است که زن برده آزادشدهای را به همراه دخترش، که گمان میرود جنزده یا بیمار است، در مسیری خطرناک همراهی میکند تا یک شفاگر مذهبی را پیدا کنند. کشمکش اصلی سفر، تفاوت میان اعتقاد مادر به تسخیر و سوءظن پزشک به بیماری است؛ بهویژه به این دلیل که هر لمس کودک منجر به مرگ میشود.
پس از آنکه بابا اسمورف به اسارت رازمِل و گارگامل، دو جادوگر بدجنس، درمیآید، اسمورفت برای نجات او، اسمورفها را در مأموریتی به دنیای حقیقی هدایت میکند.
دو فیلمساز که در ابتدا قصد ساخت یک مستند دربارهٔ یک افسانهٔ شهری و چند قتل حلنشده را داشتند، در نهایت با یک حقیقت وحشتناک روبرو میشوند. آنها در مقابل دوربین، هدف یک توطئه قرار میگیرند که لحظهبهلحظه اعمالشان را تحت نظر دارد.
گریس هنگام جستجوی برادر گمشدهاش، در طبیعت گم و زخمی میشود. او از طریق بیسیم با یک کوهنورد ناشناس ارتباط برقرار میکند، اما شک به هویت آن فرد، زمانی که یک نیروی تهدیدکننده و تاریک او را احاطه میکند، افزایش مییابد.
پژوهشگران در اتریش، ضمن جستجوی اسناد نازی، رازی تاریک را زیر یک خانه روستایی کشف میکنند. گانر هولبروک، مهاجری که پیگیر این راز است، سلامت روانیاش به خطر میافتد و مجبور میشود برای نجات خود با نیرویی اهریمنی بجنگد.
پس از مرگ مرموز لیلیت در یک ساختمان بلند، بازماندگان که گرفتار رازهای گذشته خود هستند، با دروغها و رفتارهای عجیبشان، این سؤال را مطرح میکنند که چه کسی لیلیت را کشته و قربانی بعدی کیست.
پیتر گرِست، روزنامهنگار برجسته، هنگام پوشش خبری بهار عربی، درگیر رقابتهای خطرناکی شد. او با وجود بیگناهی، هفت سال زندانی شد و سرانجام در سال ۲۰۱۵ با تکیه بر ذکاوت خود آزاد گشت.