«جیمیمارکم» (پن)، «دیو بویل» (رابینز) و «شان دیواین» (بیکن) با هم بزرگ شده اند. یک حادثه ی تراژیک – قتل دختر نوزده ساله ی «جیمی» – آن سه دوست را دوباره گرد آورده است. «شان» که حالا کارآگاه پلیس است میکوشد تا به هر ترتیبی که شده به «جیمی» کمک کند پرده از راز قتل بردارد. اما هرچه روند تحقیقات به پیش میرود، «دیو» بیش تر در مظان اتهام قرار میگیرد. به خصوص که «دیو» خود در کودکی مورد آزار و اذیت قرار گرفته بوده…
#135
داگلاس مارتیمر (با بازی لی وان کلیف) در پی انتقام از مردی کثیف به نام ال ایندیو (با بازی جیان ماریا ولونتی) و افرادش، با جایزه بگیر جوان و بینامی (با بازی کلینت ایستوود) آشنا میشود و …
زن جوانی سفری را در سرتاسر آمریکا آغاز میکند تا پاسخ سوالاتش را در مورد عشق پیدا کند در حالیکه در این مسیر به آدمهای مختلفی برخورد میکند...
#178
نقطه ي اوج رابطه ي چندين ساله ي اسکورسيزي، پل شريدر (فيلم نامه نويس)، و دنيرو. سبک بصري به غايت پيچيده ي اسکورسيزي که ترکيبي از حرکت هاي دوربين افقي و عمودي است به هم راه حاشيه ي صوتي صداي گاو، در صحنه هاي مشت زني، بسيار تکان دهنده و بديع است. تلما اسکونميکر تدوين گر، در کنار دنيرو، ستاره ي فيلم است.
#122
لس آنجلس، اوايل دهه ي 1950: شهري که رفته رفته رونق مي گيرد و خود را از شر تصوير يک شهرک پرت و دور افتاده خلاص مي کند. به واسطه رسانه ي جديد تلويزيون، لس آنجلس را به عنوان آرمان شهر آينده تبليغ مي کنند و حتي از آن به منزله ي بهشت روي زمين نام مي دهند. اين «تصوير» ي است که از اين شهر ارائه مي دهند. اما واقعيت امر چيزي است که کاملا متفاوت...
فیلم در پاریس دهه ۱۹۳۰ روی میدهد و درباره هوگو کاباره یک پسر بچه یتیم است که در ایستگاه قطار مونپارناس در پاریس زندگی میکند. برخورد تصادفی هوگو با ژرژ ملییس از پیشگامان سینمای صامت به دوستی با دخترخوانده او، ایزابل و ماجراهایی اسرارآمیز مربوط به پدرش و یک آدمماشینی میانجامد…
#45
«سالواتوره/توتو» کودکی عاشق فیلم و سینماست. تنها تفریح او رفتن به سینما و بازی با نگاتیوهاست. این موضوع باعث شکل گیری رابطهای عمیق بین او و آپاراتچی تنهای سینما پارادیزو، «آلفردو» میشود. توتو در یک شرط بندی بر سر آموختن فنون پخش فیلم و کار با دستگاه آپارات برنده میشود. بعدها او به خاطر حادثه ای که برای آلفردو رخ میدهد آپاراتچی سینما میشود، تا اینکه دختر زیبایی را میبیند و سخت به او دل میبندد اما ...
#14
دام کاب یک دانشمند علمی است که البته چندان در راه پیش بردن علم تحقیق نمی کند. او موفق می شود که به تکنولوژی دست پیدا کند که از طریق آن موفق می شود به رویاها و و ذهن ها انسان ها نفوذ کند و از این طریق اطلاعات آنها را برباید. فن آوری که کاب به آن دست پیدا کرده است شرکت ها و افراد زیادی را وسوه کرده است تا آن را در اختیار داشته باشند …
سال ۱۹۲۰، در یک بیمارستان در لس آنجلس مرد مجروحی برای هم اتاقی خود که دختره بچه ای با دست شکسته است داستان عجیب درباره ۵ قهرمان مرموز را تعریف میکند…
«اریکا» (فاستر) گوینده ی برنامه ای رادیویی در نیویورک است. او و نامزدش «دیوید» (اندروز)، زوج خوشبختی هستند که قصد ازدواج دارند. اما شبی اراذل و اوباش خیابانی آن دو را به شدت کتک می زنند، و «دیوید» می میرد و «اریکا» زنده می ماند. «اریکا» پس از مرخصی از بیمارستان در حالی که از نظر روحی در وضعیت بسیار بدی است، اسلحه ای می خرد و خلافکاران و جنایتکاران را به سزای اعمال شان می رساند…