زنی بنام «گیوم جا» بعد از ۱۳ سال حبس کشیدن در زندان به جرم آدم ربایی و قتل یک پسربچه، اکنون آزاد شده و تصمیم دارد سر و سامانی به زندگی اش بدهد...
دو آتش نشان بروکليني به نام هاي «لري» (جيمز) و «چاک» (سندلر) براي استفاده از بيمه ي عمر تظاهر مي کنند که هم جنس خواه هستند؛ در حالي که «لري» به تازگي همسرش را از دست داده و فرزند دارد و «چاک» مجرد است...
«سیاه مو»: یک سامورایی (میکونی) همسر وفادار (آراتاما) خود را ترک می کند تا با زن دیگری (واتانابه) ازدواج کند… «هوئیچی بی گوش» شبی روح یک سامورایی نزد پسر نوازنده ی نابینایی (کاتسوئو ناکامورا) می آید و از او می خواهد تا برای حاکم خردسال مرده ای آواز بخواند…«یک فنجان چای»: «کانایی سامورایی» (گانمون ناکامورا) مشغول نوشیدن چای عصرانه اش است، که تصویر یک سامورایی دیگررا در فنجان چای خود می بیند… «زن برفی»: دو مرد هیزم شکن (ناکادایی و اوکادا) در برف و بوران در کلبه ای خالی پناه می گیرند. ناگهان، زنی (کیشی) از غیب می رسد و حادثه های عجیبی اتفاق می افتد…
یک پسر بچه انگلیسی بنام «جیمز گراهام» (کریستین بیل) که در دوران جنگ جهانی دوم به همراه خانواده اش در شانگ*های زندگی می*کرده، توسط ژاپنی*ها به اسارت گرفته شده است…
« آرتور کودى جارت » ( کاگنى ) ، آدمکش روان پریش و سر دستهى گروهى از تبهکاران ، به زندان افتاده است . کارآگاهى ( اوبراین ) با ظاهر مبدل در زندان هم سلول او مىشود تا اطلاعاتى دربارهى گروه « جارت » به دست آورد …
داستان فیلم دربارهی قضایای به هم پیوستهی سه زوج در سه شهر نیویورک، پاریس و رم است که هر یک از این زوج های اسرار خود را دارند. و همچنین عشق، شور و هیجان، رمز و راز، خیانت و امید از چاشنی های اصلی فیلم می باشد.
رئیس پلیس «مت لی وایتلک» باید یک پرونده پیچیده آدمکشی را حل کند، در حالی که احتمال می رود به زودی خودش بعنوان مظنون شناخته شود …
يک ستاره شناس به اسم دکتر «النور آروی» (جودی فاستر) يکسری امواج هوشمند را که از اعماق فضا منتشر شده اند کشف می کند. او و دانشمندان گروهش پيغامها را کشف رمز می کنند و سپس جزئيات نقشه ساخت يک دستگاه برای برقراری ارتباط با اين موجودات بيگانه فضايي را تهيه می کنند.
آیزنهایم فرزند کابینتسازی اتریشی-مجارستانی است که توسط خانوادهای اشرافی برای ساخت قفسه استخدام شدهاست. او در آنجا عاشق سوفی، دوشس دوکنشین تشن میشود و گردنآویز قوطیمانند چوبیای برای او درست میکند که اگر در جهت صحیح چرخانده شود، یک خانهٔ مخفی در آن نمایان میشود که عکس آیزنهایم جوان در آن قرار دارد. از آنجا که سوفی و آیزنهایم از نظرطبقاتی با یکدیگر بسیار فاصله دارند، پدر و مادر سوفی ملاقات آندو را ممنوع کردهاند ولی آنها مخفیانه با یکدیگر دیدار میکنند.
سواف برای فرار از زندگی شوربختانه اش تصمیم می گیرد به ارتش بپیوندد. با شروع جنگ خلیج فارس او به همراه سربازان دیگر بعنوان دفاع از صحرا به عربستان سعودی فرستاده می شود. او به همراه هزاران سرباز دیگر که نه دشمن را می شناسند و نه از دلیل حضور خود در آنجا مطلع هستند در میان صحرا انتظار رویارویی با دشمن را می کشند…