داستان این انیمیشن در دوران نوجوانی دختری به نام رایلی میگذرد و به چالشهای او در مواجهه با احساسات جدید میپردازد.
ضیافت قرون وسطایی گلدی بری در قلعه هاید با یک قتل به هم میخورد. او با کارآگاه شولتز برای حل معمای قبل از اینکه قاتل دوباره دست به کار شود، همکاری میکند.
معترضان بومی آمریکایی در برابر پروژه خط لوله نفت که در سرزمین اجدادی آنها احداث می شود، ایستادگی می کنند. پدربزرگی با حکایت داستان خلقت، به همه گوشزد می کند که انسان باید جایگاه خود را در چرخه هستی پیدا کند.
با رفتن تنها دخترش به دانشگاه، مادر که حالا لانه خالی را تجربه میکند، ناخواسته درگیر مراقبت از دوست پسر غمگین و افسرده او میشود، فردی که هیچ علاقهای به او ندارد.
کارآگاهی کهنهکار در جستجوی قاتل (با بازی راسل کرو) در حالی که با مشکل فراموشی دست و پنجه نرم میکند، به حل معمای یک جنایت هولناک میپردازد. اما در این میان، پرده از رازهای تاریکی از گذشتهی او نیز برداشته میشود.
هلنا پس از مرگ پدر و مادرش، غمگین و تنها میشود. او در خواب پیامهایی دریافت میکند که او را به درون خود میبرد و به دنبال ردپای کسی میرود که زندگیاش را تغییر خواهد داد...
سولن، یک مادر مجرد 40 ساله، یک عشق غیرمنتظره را با هایس کمپبل 24 ساله، خواننده اصلی گروه آگوست مون، داغترین گروه پسرانه کره زمین، آغاز میکند...
بعد از فرار از کره شمالی، "لو کیوان" برای به دست آوردن وضعیت پناهندگی در بلژیک تلاش میکند. در این میان، او با زنی غمگین و ناامید آشنا می شود که تمام امید خود را از دست داده است...
یک زن در حین تاکسی سواری از فرودگاه جان اف کندی، با راننده تاکسی درباره روابط مهم زندگی شان صحبت می کند.
نیکلاس وینتون که با نام مستعار "نیکی" شناخته میشد، یک کارگزار جوان بورس در لندن بود. او در ماههای قبل از جنگ جهانی دوم، جان بیش از 600 کودک را از چکسلواکی تحت اشغال نازیها نجات داد...