فيلم در شش قسمت مختلف حمله متفقين بين جولاي 1943 تا زمستان 1944،از شمال سيسل تا ونيز تعقيب مي کند...
ميليونرى به نام « اسميت » كه حال و روز متعادلى از نظر روانى ندارد، وارد زندگى « ليونورا » میشود و با او ازدواج میکند. با اين همه، « ليونورا » متوجه مىشود كه زندگى خوشبختى با همسرش ندارد و بيشتر اوقاتش را بايد با مستخدم وفادار او، « فرانتسى »، بگذراند ...
اواخر قرن هجدهم. در شهري جنگ زده، گروه تئاتري «هنري سلت» مشغول اجراي ماجراهاي «بارون مونچ هازن» است. ناگهان سروکله آدم عجيبي پيدا مي شود که ادعا مي کند «مونچ هازن» واقعي است. اهالي شهر به او کمک مي کنند تا گروه چهار نفره اش را بيابد و مانع از حمله نهايي ترک ها شود ...
پیتسبرگ. به دنبال سقوط یک ماهواره در گورستاني دور افتاده، مردگان گرسنه تحت تاثیر امواج رادیویی زنده شده به «باربارا» (اودي) و «جاني» (استراينر)، خواهر و برادري جوان بهمراه گروهی دیگر در یک مزرعه قدیمی حمله مي کنند تا گوشت آنان را به نیش بکشند...
« بوريس لرمونتوف » ( والبروك ) مدير موفق برنامه هاى نمايشى با « جوليان كراستر » ( گورينگ ) آهنگساز با استعداد در باله ى جديدى به نام « كفشهاى قرمز » هم كارى مى كند . در اين نمايش بالرين جوان اما خوش آتيه ، « ويكتوريا » ( شيرر ) ، نقش اصلى را اجرا مى كند . « جوليان » و « ويكتوريا » دل باخته ى يك ديگر مى شوند و « لرمونتوف » دچار حسادت مى شود... شر..
“نواک” پیمانکاری لهستانی به همراهی گروهی کارگر به لندن می رود تا نیروی ارزان قیمت برای کار در یک پایگاه دولتی فراهم آورد.او باید پروژه و گروهش را مدیریت کند در حالیکه آنان با وسوسه غرب،تنهایی و دوری از خانواده هایشان روبرو هستند.او تنها فردی در گروه است که می تواند انگلیسی صحبت کند و از همین قابلیتش به عنوان ابزاری در برابر گروهش استفاده می کند……..
گم شدن پدر یک زن جوان و پیدا شدن یک نوشته مرموز در سالها بعد از آن واقعه و رسیدن به دست دخترش، پای شرلوک هلمز را به این پرونده باز میکند.....
انگلستان، اواخر قرن نوزدهم. مالك خانهاى اربابى و بزرگ ( ردگريو)، « دوشيزه گيدنز » ( كار ) را استخدام مىكند تا معلم سرخانهى برادرزادههايش، « مايلز » ( استيونز ) و « فلورا » ( فرانكلين ) بشود. اين دو كودك ابتدا معصوم به نظر مىرسند اما « گيدنز » آرامآرام متوجه مىشود كه وقايع مرموزى در خانه رخ مىدهد...
بندر پرل هاربر ، جنگ جهانى دوم . سرباز تازه وارد ، « رابرت ا . لى پرويت » ( كليفت ) ، از بوكس حرفهاى بيزار شده است و حاضر نيست كه بار ديگر داخل رينگ برود . پس از اين كه فرمانده جديد او « سروان هولمز » ( اوبر ) مىبيند « پرويت » به هيچ صورتى ديگر بوكس بازى نخواهد كرد به « گروهبان ميلتن واردن » ( لنكستر ) دستور مىدهد تا با سپردن كارهاى پست او را اذيت و خوار و خفيف كند...
"ریکو" تبهکاری جاه طلب به شهری بزرگ در شرق رفته و به همراه دوستش "ماسارا" به گروه "سم ویتوری" می پیوندد.او به سرعت رهبری گنگسترها را به عهده گرفته و با عنوان "سزار کوچک" شناخته می شود.در سرقتی از یک کلاب شبانه او کمیسر جنائی "آلوین مک کلور" را به قتل می رساند اما دوستش "جو" شاهد قتل می شود...