یک زن نژادپرست ماموریت شخصی دارد که خانواده سیاهپوست جدیدی را که به تازگی در همسایگی وی زندگی کرده اند ، آواره کند. یک فعال اجتماعی و همسرش زوجی هستند که او هدف آنها قرار گرفته است..
مارسی خود را برای کریسمس و ایجاد مشاغل جدید برنامه ریزی رویداد خود آماده می کند. اما هنگامی که تجارت به سختی آغاز می شود و اعضای خانواده اش با سختی های خود روبرو می شوند ، مارسی به همه کمک می کند تا تعطیلات خوبی داشته باشند...
دو برادر عاشق ماریجوانا به نام های ارل و ری ری، در جستجوی بزرگراهی افسانهای در کنتاکی، سفری را آغاز میکنند که معتقدند آنها را به «ماریجوانا نیروانا» میبرد...
لیلی اونز نام دختریه که در کارولینای شمالی زندگی می کنه و خاطرات تلخ مرگ مادرش در سال 1964یک لحظه اونو رها نمی کنه. لیلی برای فرار از تنهایی و رابطه آشفته اش با پدرش به همراه تنها دوستش روزالین، به شهری در کارولینای جنوبی پرواز می کنه. شهری که خاطرات مادرش رو برای اون زنده می کنه لیلی با زندگی در کنار خواهران روزالین که در حال پرورش زنبور عسل هستند آرامش و تسکین زیادی پیدا می کنه و مشکلاتش رو از یاد می بره.
«جیک تایلر» که یک نوجوان مغرور و سرکش است، در دبیرستان جدیدش وارد یک باشگاه مبارزه زیرزمینی می شود. او به کمک یک مربی کهنه کار، در مبارزه پیشرفت کرده و به رقیبی سرسخت برای قهرمان دوره گذشته مسابقات، «رایان مک کارتی» تبدیل می شود.
برخی می گویند خون ضخیم تر از آب است، اما در شهر کوچک داستانی ما زمانی که شهردار به جرم کشتن مالک تامپسون دستگیر می شود، جسدش در استخر خالی اش پیدا می شود...
هالی هارپر، یک زن تاجر مجرد، برای کاهش تنش خانوادگی در تعطیلات از برنامه دوستیابی شرکتش استفاده می کند. اما یک اشکال در برنامه باعث می شود بیش از یک قرار ملاقات برای او ارسال شود. او باید با این وضعیت کنار بیاید و برای تعطیلات خود برنامه ریزی کند...
یک دی جی اواخر شب در ایستگاه رادیویی در آتلانتا تلاش می کند تا پس از اینکه به صورت زنده روی آنتن ، به اوج برسد. در سفر خود برای احیای شغل خود ، او با زنی ملاقات می کند که ...
دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...