«سر رابرت کينگ» (کالدر) غول نفتي، بر اثر يک سوء قصد در ستاد مرکزي M16 مي ميرد. به هنگام خاک سپاري «کينگ» در اسکاتلند، «باند» (برازنان) با دختر او «الکترا» (مارسو) ملاقات مي کند که قبلا يک بار تروريستي به نام «رنار» (کارلايل) او را ربوده است. خيلي زود «M» (دنچ)، رئيس «باند» او را براي محافظت از «الکترا» و شناسايي قاتل «کينگ» به قفقاز مي فرستد.
«اليوت کارور» (پرايس)، غول رسانه ها، مي کوشد تا با ايجاد مناقشه ميان انگلستان و چين، سومين جنگ جهاني را به راه بيندازد و به اهداف جاه طلبانه ي خود دست پيدا کند. «جيمز باند» (برازنان) نيز چهل و هشت ساعت فرصت دارد تا جلوي او را بگيرد..
اسلید ویلسون که یک آدم کش ذاتی است مرتکب اشتباهی میشود و خانواده اش بهای آنرا پرداخت میکنند و حال بعد از ده سال بار دیگر یک تروریست دوباره همسر و پسرش را تهدید میکند و ...
داستان فیلم در آیندهای بسیار دور اتفاق میافتد که تمدن بشریت توسط یک رویداد فاجعهبار نابود شده است و انسانها روش و راه جدیدی را برای زندگی و ادامه بقا پیدا کردهاند. در حال حاضر شهرهای غولپیکر در حال فرمانروایی روی زمین هستند و شهرهای کوچکتر را برای تصاحب منابع حیاتی باقیمانده زمین میبلعند و منابع این سیاره در آستانه به پایان رسیدن است. در این بین ، مرد جوانی به نام تام پس از آشنایی با فردی خطرناک به نام هستر باید برای بقا بجنگد. این دو شخصیت با وجود اختلافات زیادی که دارند ، به یک اتحاد غیرمنتظره دست مییابند که باعث تغییر آینده میشود و…
پس از غرق شدن یک کشتی، شخصی میلیاردر بنام "الیور کویین" مفقود میشود و به مدت پنج سال همه فکر میکردند که او مرده است، اما 5 سال بعد در یک جزیرهی دور افتاده او را پیدا می کنند. او به شهر خودش یعنی "استارلینگ سیتی" نزد مادر و خواهر و بهترین دوستش برمیگردد، که بلافاصله آنها متوجه تغییر رفتار "اُلیور" میشوند. "اُلیور" با شخصیت جدیدی که پیدا کرده قصد دارد با تمام بدی ها و خلاف ها درون شهرش مبارزه کند ولی در عین حال شخصیت قدیم خودش رو هم حفظ کند...
پس از سقوط هواپیما، دو برادر ناتنی که با یکدیگر اختلاف دارند، در جزیرهای دورافتاده و شگفتانگیز فرود میآیند. در این جزیره، انسانها و دایناسورها با یکدیگر در صلح و آرامش زندگی میکنند و جامعهای آرمانی را تشکیل دادهاند. اما این آرامش در حال تهدید است.