زمان جنگهای ویتنام است. به کاپیتان «ویلارد» دستور داده می شود که به جنگلی در کامبودیا رفته و سرهنگ کورتز خائن را که درون جنگل برای خودش ارتشی تشکیل داده را پیدا کرده و بکشد. زمانیکه او در جنگل فرود می آید کم کم توسط نیروهای مرموزی در جنگل گرفتار شده تا حدی که دچار جنون می شود. همراهان وی هم یکی یکی به قتل می رسند. همینطور که ویلارد به مسیرش ادامه می دهد بیشتر و بیشتر شبیه کسی می شود که برای کشتنش فرستاده شده است...
یک سامورائی به احساس گناهش در قتل عام یک روستای کوچک چیره می شود. اکنون به عنوان یک رونین او از نقشه گروه سابقش برای اجرای این نقشه در روستایی دیگر باخبر شده و تصمیم می گیرد آنها را متوقف سازد...
ژان میشو یک قایقکش است که در نزدیکی گورستان قدیمی قایقها به نام "برا-مورت" زندگی میکند. او عاشق مونیک، دختر یک صاحب قایق ثروتمند است. دختر نیز به او علاقه دارد اما با دیوار تعصبات طبقاتی خانوادهاش برخورد میکند. نزدیکان و عزیزان او واقعاً آمادهاند برای جدا کردن این دو عاشق هر کاری انجام دهند.