پس از مرگ در یک تصادف، مردی به بهشت میرود و در آنجا با عشق دوران نوجوانیاش دیدار میکند. داستان به بررسی این موضوع میپردازد که آیا این دو نفر پس از سالها دوری، میتوانند به هم برسند یا خیر.
بُگدان در یک سرقت مسلحانه شرکت میکند و به طور تصادفی باعث مرگ یک نفر میشود. این اتفاق زندگی او را دگرگون کرده و او را با چالشهای اخلاقی بزرگی روبرو میکند.
هارلان دراکا که یک دمپیر، نیمه انسان و نیمه خون آشام است، اما او این را نمی داند. او که توسط کابوس های وحشتناکی رنج می برد، در بخارست جنگ زده سرگردان است و با پول درآوردن از رفع هیولاهای خیالی از روستاهای خرافاتی سرگرم است. اما وقتی توسط سربازانی که تحت حمله خون آشام های واقعی هستند، استخدام می شود، حقیقت را می فهمد. او باید با کمک دوستانش امیل کورجاک و تسلا دوبچک، یک استاد ترسناک را نابود کند..
الکس، در اواسط سی سالگی، شخصیتی کاملاً عصبی دارد. وقتی مادرش به دلیل سکته مغزی در بیمارستان بستری میشود، زندگی پسر دلسوزش از مسیر خود خارج میشود. در بیمارستان، او خود را در یک باغ وحش انسانیِ مضحک و پر از شخصیتهای غیرمنتظره و رویدادهای شگفتانگیز مییابد.
در یک جامعه کوچک در دلتای دانوب که بین سنت های قدیمی و آرزوهای مادی جدید در نوسان است، یک نوجوان به نام رینا، در جستجوی هویت خود، قیمت سنگینی را می پردازد...