گروهی از دوستان که هر کدام یک دیجیمون همراه دارند، باید با مسئولیتهای جدیدی که بر عهدهشان گذاشته شده است، کنار بیایند. در این میان، فردی ادعا میکند که اولین انسانی است که با یک دیجیمون شریک شده است و این ادعا ماجرایی جدید را برای آنها رقم میزند.
یک سامورایی مو نقره ای با نام ساکاتا گینتوکو به دنبال یک شمشیر افسانه ای می باشد ، که چند وقتی است گم شده است . در همین حین دوستان گینوتوکو کاگورا و شیمورا به دنبال یافتن ردپایی از فردی به نام کوتارو می باشند ...
سال 2010 است ، بیش از ده سال از تابستانی که تایچی با آگومون و دیگران ملاقات کرد میگذرد. وجود دیجیمون ها به تدریج در سراسر جهان پذیرفته شده است. در طول همه اینها ، حوادث خاصی برای DigiDestined در سراسر جهان اتفاق می افتد که ناشی از دیجیمونی به نام Eosmon است. اما در طول نبرد با ائوسمون ، گروه تایچی به یک حقیقت تکان دهنده پی می برند: هنگامی که یک DigiDestined (بچه ها) بزرگسال می شود ، Digimon شریک زندگی او دیگر وجود نخواهد داشت ... تهدید ناشی از Eosmon به تدریج گسترش می یابد و بر دوستان تایچی نیز تأثیر می گذارد. اگر نبرد نمی تواند دوستانش را نجات دهد اما جنگیدن به این معنی است که خیلی زودتر باید از شریک زندگی خود خداحافظی کند. آیا او جنگ خواهد کرد ، حتی اگر این به معنای از دست دادن محبوب ترین شخص برای او باشد؟
ساتسوکی منشیتا و برادر کوچکترش کییچیرو از توکیو به شهر مادرشان برگشتند. زودتر از آن که فکرش را بکنند، فهمیدند که ساختمان قدیمی و رها شده مدرسه ای که نزدیک مدرسه جدیدشان است، پر از شیاطین و ارواح شرور است. در ابتدا، آن ها علاقه ندارند درگیر آن شوند، تا اینکه گربه خانوادگی شان، کایا، توسط یک شیطان دزدیده می شود. برای نجات شهر، ساتسوکی و کییچیرو همراه با دوستان جدیدشان، موموکو، لئو و هاجیمه تشکیل یک تیم می دهند تا با شیاطین مبارزه کنند.
یوکی ریتو (Yuuki Rito) یک پسر دبیرستانی است که نمیتواند عشق خود را به دختر رویاهایش هارونا سایرنجی (Sairenji Haruna) اعتراف کند. یک روز یک دختر ناگهان جلوی او ظاهر میشود. نام او لالا (Lala) است و از سیاره دویلوک (Deviluke) آمده است و او جانشین پادشاه آن سیاره است. پدرش میخواهد که او برگردد تا بتواند با یکی از خواستگارهایش ازدواج کند، اما او تصمیم میگیرد که با ریتو ازدواج کند تا بتواند روی زمین بماند.