آکانه تسونهموری، بازرس ارشد اداره امنیت عمومی، در یک جلسه حضور داشت که گزارشی مبنی بر وقوع یک حادثه در یک کشتی خارجی به او رسید. این حادثه آغاز یک پرونده بزرگ و غیرمنتظره بود که تسونهموری مسئول رسیدگی به آن شد.
در پی اتفاقات فصل سوم سایکو-پاس، بازرس ایگناتوف با سازمانی به نام بیفروز آشنا میشود. بازرس ارشد آسوزا، حملهای به برج اداره امنیت عمومی را رهبری میکند.
بعد از حادثهای که در سال 2116 در اتحادیه جنوب شرق آسیا رخ داد، شینیا کوگامی دوباره به سفر سرگردان خود پرداخت. در یکی از کشورهای کوچک جنوب آسیا، کوگامی یک اتوبوس پناهجو را از حمله نیروهای چریکی مسلح نجات داد. در میان پناهجویان، زنی جوان به نام تنزین بود که از کوگامی خواست به او یاد دهد که چگونه به دشمن پاسخ دهد.
سال 2112؛ تابستانی که آکانه تسونهموری (Akane Tsunemori) به اداره تحقیقات جنایی منصوب شد. تپهای سوگو (Teppei Sugo)، خلبان باتجربه ارتش دفاعی، به عملیات نظامی در اوکیناوا میپیوندد. سه ماه بعد، یک پهپاد جنگی بدون سرنشین به وزارت دفاع در توکیو شلیک میکند. مامور تومومی ماساوكا (Tomomi Masaoka) برای تحقیق در مورد حقیقت این پرونده به پایگاه نظامی سوگو اعزام میشود.
این انیمه اقتباسی از یک داستان جانبی از مجموعه رمان های کارا نو کیوکای است که به دو قسمت تقسیم می شود. حلقه موبیوسپ روانشناسی هستند که می توانند آینده را ببینند...
سپتامبر 1998: موجی از حوادث غیرعادی خودکشی که در آن چندین دختر دبیرستانی کشته می شوند ، اما هیچ یادداشتی برای خودکشی به جا نگذاشتند و ظاهراً دلیلی برای خودکشی نداشتند. در این مورد، هیچ رابطه ظاهری وجود ندارد. شیکی متوجه می شود که یک چیز مشترک است و نیروی عجیبی در سایه این مرگ های عجیب وجود دارد...
این انیمه هیجان انگیز ، جادویی و رنگارنگ درباره ماجراهای دو جادوگری است که برای نجات دنیای ما از جادوی تاریک ماجراجویی می کنند و به آن نفرین نیز می گویند...
اُهانا به زندگی پیش مادربزرگش در یک هتل کوچیک که چشمه ی آب گرم داره عادت کرده که یک روز سرو کله ی دختر رقیب هتل میاد و می خواد تو هتل اون ها آموزش ببینه و تبدیل به یه زن مهماندار خوب بشه و اُهانا هم تصمیم می گیره که بهش آموزش بده از طرفی اون موقع تمیز کردن یه آیتم خاصی را پیدا کرده که می خواد ازش سردر بیاره و ...
فوریه 1999: موج جدیدی از قتلهای وحشیانه چشم شیکی و دایسوکه را به خود جلب کرد، پسر عموی میکیا که در سال 1995 به تحقیق درباره قتلها پرداخت. میکیا بیشتر و بیشتر نگران او می شود و تحقیقات خود را آغاز می کند که ...
Translation is too long to be saved
ژانویه 1999: با آزاکا کوکوتو آشنا شوید. او قصد دارد علیرغم حضور زنی خطرناک به نام شیکی ریوگی، میکیا را به عنوان معشوقه خود جلب کند. فقط یک مشکل وجود دارد - آزاکا خواهر اوست. و یک مشکل بزرگ دیگر - شیکی و آزاکا پس از یک حادثه جدی در آن مدرسه به یک مدرسه جادویی فرستاده می شوند تا حقیقت را کشف کنند و ...
ژوئن 1998: شیکی تجربه ای نزدیک به مرگ داشته است. او که از کما بیدار می شود، چیز بسیار مهمی را برای خود از دست داده است و خلاء بزرگی در روح او ایجاد می کند. خلائی که برخی از موجودات آخرت می خواهند به هر قیمتی از آن سوء استفاده کنند. اما در مقابل، او یک هدیه جدید نیز دریافت کرده است: او فقط به کسی نیاز دارد که او را با قدرت جدیدش راهنمایی کند...
جولای 1998: میکیا فوجینو آسگامی گیج را در یک کوچه خمیده پیدا می کند و متوجه می شود که از درد شکم خود رنج می برد. میکیا او را تا آپارتمانش همراهی می کند، جایی که او به خواب می رود. صبح روز بعد، میکیا متوجه می شود که فوجینو رفته است و در همان زمان، اخبار یک صحنه قتل در یک بار زیرزمینی متروکه را گزارش می دهد که ...
آگوست 1995: میکیا برای اولین بار با شیکی در یک کیمونوی سفید در یک روز برفی ملاقات می کند . بعداً، در مراسم سال اول دبیرستان، میکیا شیکی را در میان جمعیت می بیند و او را تعقیب می کند و خود را به او معرفی می کند. اما شیکی راز بزرگی را پنهان میکند: موجی از قتلهای عجیب و غریب در اطراف بسیاری از نقاط شلوغ رخ میدهد، و هیچ مظنونی وجود ندارد...
شیء با ارزشی (مهر پادشاه) در حین انتقال به جامعه ارواح به وسیله گروهی مرموز دزدیده شده و توشیرو هیتسوگایا، کاپیتان بخش دهم، که برای انتقال مهر انتخاب شده، با رهبر دزدان مبارزه می کند و کمی بعد ناپدید می شود. پس از این اتفاق جامعه ارواح تشخیص می دهد که هیتسوگایا توشیرو خائن است و باید دستگیر و اعدام شود. کوروساکی ایچیگو این تصمیم را نمی پذیرد و به همراه ماتسوموتو رانگیکو، کوچیکی روکیا و آبارای رنجی تصمیم میگیرند تا مغز متفکر دزد مهر را برملا کرده و هیتسوگایا را پیدا کنند تا آزاد شود. در همین هنگام، یک شیاد به دنبال مجرمان میگردد و به رازی تاریک که مرتبط با یک شینیگامی مرده می باشد، پی می برد.
در شهر کاراکورا، ارواح ناشناس ظاهر میشوند. ایچیگو و روکیا سعی میکنند با آنها مقابله کنند، اما شینیگامی مرموزی به نام سنا بیشتر آنها را از بین میبرد. سنا از پاسخ به سوالات خودداری میکند، بنابراین ایچیگو مجبور میشود او را دنبال کند تا بفهمد چه اتفاقی افتاده است.
درباره ی پسری به نام ناتسومه تاکاشی است که از بچگی با یه مشکل بزرگی سر و کله میزده و اونم اینه که میتونه موجوداتی به نام یوکای ها و آیاکاشی ها رو ببینه. یوکای ها موجوداتی هستن که به چشم هرکسی دیده نمیشن و همین عامل باعث میشه تا هر زمان که ناتسومه از یوکای ها و اذیتهاشون با اطرافیانش صحبت میکنه و یا به کارهاشون عکس العمل نشون میده اونو متهم به دروغگویی میکردن و یه بچه غیر عادی میدونستن. ناتسومه پدر مادرشو در بچگی از دست داده و از همان زمان بین اقوام مختلفش زندگی میکرده و از اونجاییکه ناتسومه رو بچه ی مشکلدار و عجیب غریبی میدیدن که حرفها و کارهاش باعث ترسشون میشد هیچ خانواده ای مدت طولانی اونو نگهداری نمیکردو...
داستان در شهر اونومیچی استان هیروشیما می گذرد، جایی که ناشیکو جیپنشا دانش آموز دبیرستانی از خانه اش بیرون رانده شد. او بدون جایی برای بازی با دوستانش متوجه می شود که سالن فال ماهجونگی که پدرش قبلاً آن را اداره می کرد اکنون خالی است. او سالن فال ماهجونگ را تعمیر می کند و آن را به مکانی تبدیل می کند که او و دوستانش می توانند در آن تفریح کنند، آشپزی کنند، چای بخورند و گاهی اوقات فال ماهجونگ بازی کنند.
زندگي در ژاپن فئودال آسان نيست. خصوصا حالا که فضاييها آمده و همه چيز و همه جا را به تصرف خود درآوردهاند! خب البته، اوضاع بيمه و بهداشت عالي شده، اما ممنوعيت عمومي استفاده از شمشير، بسياري از ساموراييهاي شکستخورده را با تصميم سختي روبهرو ساخته که همانا انتخاب مسير زندگي آيندهشان است! اين موضوع، خصوصا در مورد افرادي از جمله گينتوکي ساکاتا صدق ميکند که به شغل درازمدت و منظمي پايبند نيستند. اين شد که گينتوکي، دنبال شغل آزاد رفته و هر کاري به او پيشنهاد شود، ميپذيرد، البته تا جايي که حقوق آن به اندازهي کافي باشد. اما ...
پس از فروپاشی تمدن، هتل یک طبقه در میان ویرانههای منطقه گینزا توکیو قرار دارد. این هتل تنها که توسط طبیعت تسخیر شده است، همچنان با فروپاشی بشریت سرپیچی می کند. مهمانان فعلی: صفر اعلام حضورهای برنامه ریزی شده امروز: صفر. ترافیک وب سایت دیروز: صفر. با احتیاط وارد این داستان بقا و رمز و راز در دنیایی شوید که حافظه بشریت شروع به محو شدن می کند.
وقتی تونی استارک شرکت خود را در ژاپن تاسیس میکند، با مخالفت سازمان شرور زودیاک مواجه میشود. این به مرد آهنی استارک بستگی دارد که زودیاک را شکست دهد و از ژاپن دفاع کند.
پس از رویدادهای فصل دوم (Hell Girl: Two Mirrors)، سه کمککننده آئی، یعنی ایچیموكو رن، وانیودو و هونه-آنا، زندگی خود را با آرامشی نسبی سپری میکنند. ای به صورت مرموزی از مرگ بازمیگردد و از بدن یک دختر جوان به نام یوزوکی میکاگه استفاده میکند تا عملیات جیگوکو تسوشین را ادامه دهد. یوزوکی از حضور آی آگاه است، با این حال، وقتی که...
آئي انما یک بار دیگر به عنوان جيگوکو شوجو بازميگردد که از جيگوکو تسوشين (خط تلفن داغ جهنم) استفاده ميکند تا به مردم اجازه دهد که نفرین خود را در برابر آزاردهندگان خود قرار دهند و آنها را مستقيماً به جهنم بفرستند. به عوض، کاربران وب سایت پس از مرگ در جهنم خواهند بود. در همین حال، دختر مرموزی با چشمان آبی به نام کیکوری ظاهر میشود و به نظر میرسد قصد عجيب و غريبي در قبال آئي و عمليات جيگوکو تسوشين دارد.
در اعماق دریای بزرگ اینترنت، یک وبسایت وجود دارد که فقط در ساعت دوازده شب قابل دسترسی است. به آن جیگوکو تسوشین معروف است و شایعات میگویند که اگر شما چیزی را در آنجا پست کنید، جیگوکو شوجو ظاهر خواهد شد و هر کسی را که شما را مورد آزار قرار داده است، به دوزخ خواهد کشاند.
“کوماتسو نانا” به دنبال دوستش “شوجی” به توکیو نقل مکان میکند تا به زندگیای که همیشه رویای آن را داشته، دست یابد. در قطاری که به مقصد توکیو در حرکت است، او “اوساکی نانا” را ملاقات میکند، دختری که خوانندهی یک گروه پانک راک به نام “بلست” است و او نیز عازم توکیوست تا به آرزوی خود برای تبدیل شدن به یک حرفهای دست یابد. پس از رسیدن به توکیو آن دو راه خود را از هم جدا میکنند اما دست سرنوشت دوباره آنها را با یکدیگر روبرو میکند واین دو دختر همنام در توکیو همخانه نیز میشوند. کمکم پیوند دوستی دو “نانا” محکمتر و عمیقتر میشود و در کنار هم با مشکلاتی که در زندگی عاشقانه و کاری آنها بوجود میآید، روبرو میشوند.
ساتسوکی منشیتا و برادر کوچکترش کییچیرو از توکیو به شهر مادرشان برگشتند. زودتر از آن که فکرش را بکنند، فهمیدند که ساختمان قدیمی و رها شده مدرسه ای که نزدیک مدرسه جدیدشان است، پر از شیاطین و ارواح شرور است. در ابتدا، آن ها علاقه ندارند درگیر آن شوند، تا اینکه گربه خانوادگی شان، کایا، توسط یک شیطان دزدیده می شود. برای نجات شهر، ساتسوکی و کییچیرو همراه با دوستان جدیدشان، موموکو، لئو و هاجیمه تشکیل یک تیم می دهند تا با شیاطین مبارزه کنند.
بعد از سه سال غیبت، ناروتو به روستای خود باز میگردد و با دوستان قدیمی خود ملاقات میکند. اما شادی این دیدار طولی نمیکشد چون گروه شرور آکاتسوکی دست به کار شده و قصد دارند نقشههای شوم خود را عملی کنند. ناروتو و همتیمیهایش باید با آنها مبارزه کنند و تواناییهای خود را نشان دهند. در این راه، ناروتو با چالشها و تصمیمات دشواری روبرو میشود که باید با آنها کنار بیاید. هدف اصلی او همچنان پیدا کردن و نجات دادن دوست قدیمیاش، ساسوکه است.
ماری تمکی سال دوم دبیرستان است و می خواهد کاری را شروع کند. پس از آن است که او با دختری آشنا میشود که بقیه افراد کلاس او را عجیب و غریب میدانند و او را «Arctic» مینامند، زیرا این تنها چیزی است که او درباره آن صحبت میکند. بر خلاف همسالانش، ماری تحت تأثیر فداکاری شیراسه قرار می گیرد و تصمیم می گیرد که اگرچه بعید است که دختران دبیرستانی این کار را انجام دهند.
بانری تادا دانشجوی سال اول دانشکده حقوق توکیو است. پس از یک تصادف، او دچار از دست دادن شدید حافظه می شود. علیرغم این حادثه، او با میتسو یاناگیساوا، دانشجوی سال اول، دوست می شود که او را به کوکو کاگا زیبا و در عین حال وسواسی می کشاند.
وقتی یه تراژدی خونوادگی زندگیش رو زیر و رو میکنه، تورو هوندای دبیرستانی 16 ساله مجبور میشه زندگیش رو به دست بگیره و بره... به یه چادر! بدبختانه خونه جدیدش رو توی یه ملک شخصی متعلق یه قبیله مرموز به اسم سوما سر هم میکنه و خیلی طول نمیکشه که مالکین راز اون رو میفهمن. ولی تورو خیلی زود میفهمه که اون خانواده بهش پیشنهاد سرپرستی دادن و سوماها هم رازهای خودشون رو دارن...
"کاروتا" یک بازی کارتیه که در اون شرکت کننده ها باید با به خاطر سپردن شعرهای نوشته شده روی کارتها، با سرعت زیاد و با عکس العمل مناسب، کارت مورد نظر رو بردارند. در نتیجه علاوه بر حافظه ی قوی، انعطاف بدنی هم نقش موثری در این بازی داره.بزرگترین رویای دختری به اسم “چیهایا” اینه که روزی خواهر بزرگترش رو به عنوان بهترین مدل ژاپن ببینه. اما یک روز پسری به اسم “آراتا” به اون میگه که، رویای هر فرد باید برای خودش باشه و هر کس برای رسیدن به رویای خودش باید تلاش کنه. “چیهایا” که از انعطاف بدنی خوبی برخورداره، متوجه میشه که به بازی “کاروتا” علاقه پیدا کرده و به همراه “آراتا” و دوست قدیمیش “تایچی” سعی میکنه توی این بازی پیشرفت کنه.