یک سامورایی در سفر خود به دختری جوان برمیخورد که روستایش توسط اژدها نابود شده است. با وجود میل سامورایی به دوری از دردسر، آنها درگیر ماجرایی خطرناک میشوند.
آکانه تسونهموری، بازرس ارشد اداره امنیت عمومی، در یک جلسه حضور داشت که گزارشی مبنی بر وقوع یک حادثه در یک کشتی خارجی به او رسید. این حادثه آغاز یک پرونده بزرگ و غیرمنتظره بود که تسونهموری مسئول رسیدگی به آن شد.
لوپین سوم با خواهران کیسوگی به رقابت میپردازد تا یک مجموعه سه تکه نقاشی را که یکبار متعلق به پدرشان بوده و کلید یک راز بیپاسخ است را دزدیده و برای خود به دست آورد...
در پی اتفاقات فصل سوم سایکو-پاس، بازرس ایگناتوف با سازمانی به نام بیفروز آشنا میشود. بازرس ارشد آسوزا، حملهای به برج اداره امنیت عمومی را رهبری میکند.
ریکا از نسل نینجا است. پدربزرگش هیو آخرین رئیس قبیله نینجا و پدرش یک محقق سایبورگ است. هر دو کشته می شوند که یک شرکت سلاح به آزمایشگاه او حمله می کند تا از تحقیقاتش استفاده کند. ریکا قصد دارد انتقام مرگ آنها را بگیرد...
سال 2112؛ تابستانی که آکانه تسونهموری (Akane Tsunemori) به اداره تحقیقات جنایی منصوب شد. تپهای سوگو (Teppei Sugo)، خلبان باتجربه ارتش دفاعی، به عملیات نظامی در اوکیناوا میپیوندد. سه ماه بعد، یک پهپاد جنگی بدون سرنشین به وزارت دفاع در توکیو شلیک میکند. مامور تومومی ماساوكا (Tomomi Masaoka) برای تحقیق در مورد حقیقت این پرونده به پایگاه نظامی سوگو اعزام میشود.
یک خودروی فراری به ساختمان اداره امنیت عمومی برخورد می کند. راننده، ایزومی یاساکا، مشاور روانشناسی در یک مرکز انزوای مجرمان بالقوه، شناسایی می شود. بازرسان شیموسوکی و گینوزا مأمور می شوند که یاساکا را به آئوموری بازگردانند. در آنجا، آنها با یک بهشت دروغین روبرو می شوند.
ناتسو دراگنیل و دوستانش به جزیره پادشاهی استلا سفر می کنند، جایی که اسرار تاریکی را فاش می کنند، با دشمنان جدید مبارزه می کنند و بار دیگر جهان را از نابودی نجات می دهند...
درباره ی یک سرباز زن جوان به نام دیونان و شریک سایبورگ او هست که پس زنده ماندن از جنگ جهانی سوم آخرالزمانی نیویورک در جستجوی امید آینده ی بشریت هستن...
در شهری آیندهنگر به نام کامینا سیتی، رونا بالوت یک روسپی جوان است که توسط قمارباز بدنام، شل سپتینوس، تحت بال و پر گرفته میشود. شل یک شب رونا را رها میکند و سعی میکند او را در انفجاری به قتل برساند. با این حال، او توسط دکتر ایستر نجات یافته و به یک سייبورگ تبدیل میشود. هوش مصنوعی به شکل یک موش برای کمک به سازگاری او همراهیاش میکند...
Rune Balot که از حمله مرگبار به مقر آنها نجات یافت، پناهگاه موقتی در بهشت یک آزمایشگاه با فناوری پیشرفته پیدا می کند که در آن پروتکل Scramble 09 سرچشمه گرفته است.
فوریه 1999: موج جدیدی از قتلهای وحشیانه چشم شیکی و دایسوکه را به خود جلب کرد، پسر عموی میکیا که در سال 1995 به تحقیق درباره قتلها پرداخت. میکیا بیشتر و بیشتر نگران او می شود و تحقیقات خود را آغاز می کند که ...
آگوست 1995: میکیا برای اولین بار با شیکی در یک کیمونوی سفید در یک روز برفی ملاقات می کند . بعداً، در مراسم سال اول دبیرستان، میکیا شیکی را در میان جمعیت می بیند و او را تعقیب می کند و خود را به او معرفی می کند. اما شیکی راز بزرگی را پنهان میکند: موجی از قتلهای عجیب و غریب در اطراف بسیاری از نقاط شلوغ رخ میدهد، و هیچ مظنونی وجود ندارد...
تو ژاپن نزدیک آینده که نرخ تولدش فوقالعاده پایینه، بچهها خیلی عزیزن ولی تحت نظارت شدیدن. بابانوئل ممنوعه چون خطرناکه. یه روز برفی ۲۵ دسامبر، کازوشیگه (Kazushige Sanda)، دانشآموز راهنمایی و نواده بابانوئل، مورد حمله همکلاسیش فویومورا (Fuyumura) قرار میگیره که میخواد اون دوست گمشدهش اونو (Ono) رو پیدا کنه. "بابانوئل، لطفاً دوست منو پیدا کن." کازوشیگه برای محافظت از بچهها در برابر بزرگترها، تصمیم میگیره بابانوئل بشه و با بزرگترها بجنگه.
داستانی دراماتیک از گلف و انسان ها که در جزایر زیبای توکارا اتفاق می افتد. ایگاراشی گذشته خود را دور انداخته و از جامعه گریخته و به جزیره هینوشیما نقل مکان کرده است. در اینجا، در «آخرین بهشت پنهان ژاپن»، او با تونبو، تنها دانشآموز راهنمایی جزیره آشنا میشود. در کمال تعجب، این دختر استعداد فوق العاده ای در گلف دارد!؟ این رویارویی سرآغاز تغییر چشمگیری در سرنوشت آنهاست.
موراتای خسته برای فرار از کار خستهکنندهاش، در یک استادیوم بیسبال در همان نزدیکی فرار میکند. در حالی که بازیها هیجانانگیز هستند، این روریکو، گیارویی است که به سردی آبجوی سرو میکند، اما مخفیانه یک معشوقه، او را نگه میدارد که برگردد. موراتا بهعنوان اولین مرتبهاش، گرمای پشت رفتار یخزدهاش را کشف میکند و برخوردهای خندهدار و دلگرمکننده آنها فضای سالن و شاید حتی قلبهایشان را روشن میکند.
پس از فروپاشی تمدن، هتل یک طبقه در میان ویرانههای منطقه گینزا توکیو قرار دارد. این هتل تنها که توسط طبیعت تسخیر شده است، همچنان با فروپاشی بشریت سرپیچی می کند. مهمانان فعلی: صفر اعلام حضورهای برنامه ریزی شده امروز: صفر. ترافیک وب سایت دیروز: صفر. با احتیاط وارد این داستان بقا و رمز و راز در دنیایی شوید که حافظه بشریت شروع به محو شدن می کند.
ماموریتی به قدری چالش برانگیز و خطرناک که برای بیش از یک قرن ناتمام مانده است. در حالی که جادوگران بیشماری برای رسیدن به این هدف طاقتفرسا تلاش کردهاند، نتایج آنها با شکست قاطع یا بدتر به پایان رسید. با این وجود، ناتسو دراگنیل و دوستانش - لوسی هارتفیلیا، گری فولباستر، ارزا اسکارلت، و وندی مارول، همراه با هپی و چارلز فوقالعاده - بلندپروازانه این تلاش را آغاز میکنند.
زندگی عادی مدرسه راهنمایی هیکارو زمانی که با آلما روبرو می شود، یک موجود بیگانه شبیه اندام مکانیزه ای به نام Mecha-Ude می شود. آلما، یکی از اعضای یک گونه نادر، در حال فرار از یک گروه شوم است که هم نوع خود را شکار می کند تا به دنبال کسی باشد که قدرتی بی نظیر دارد. این دو بعید که وظیفه گروه مقاومت ARMS را بر عهده دارند، سفری خطرناک را برای نجات Mecha-Ude آغاز خواهند کرد.
از زمانی که اژدهاها به تهدیدی برای نسل بشر تبدیل شدند، شکارچیان برای دریافت پاداش آنها را شکار کردند. اما این به هیچ وجه کار آسانی نیست. فقط کسانی که قادر به فراتر رفتن از محدودیت های شرایط انسانی هستند می توانند در مقابل موجودات بالدار قدرتمند بایستند. راگنا، یک مرد جوان نسبتا ضعیف، با لئونیکا، یک شکارچی استثنایی که قبلاً بیش از هر کس دیگری اژدها را از بین برده است، همکاری می کند. تنها، پس از یک رویداد غم انگیز، راگنا خود را تنها می بیند و عطش سیری ناپذیری برای انتقام رانده می شود. او که از رویارویی با دشمنانش ناامید شده و آنها را در هم می شکند، تصمیم می گیرد با کریمسون، موجودی تاریک که انگیزه های مشابهی با او دارد، متحد شود: برای از بین بردن پادشاهان اژدها برای همیشه.
پس از اینکه گروه قهرمانان پادشاه شیطان را شکست دادند، صلح را به سرزمین بازگرداندند و به زندگی تنهایی بازگشتند. نسلها میگذرند و الف فریرن با مرگ انسانیت روبرو میشود. او شاگرد جدیدی میپذیرد و قول میدهد که آرزوهای در حال مرگ دوستان قدیمی را برآورده کند. آیا یک ذهن الف می تواند با طبیعت مرگ و زندگی صلح کند؟ فریرن تلاش خود را برای کشف این موضوع آغاز می کند.
در دنیایی [پس از یک واقعه فاجعه بار] که توسط «اعداد» کنترل میشه و هر انسانی «شماره» مخصوص هویت خودش رو داره. این اعداد میتونه هر چیزی مربوط به زندگی شخص باشه. این شماره ممکنه مسافتی که شخص طی کرده یا تعداد دفعاتی که دیگران از یه شخص تعریف و تمجید کردن باشه. همچنین اگه این شمارهشون صفر بشه، باعث سقوطشون به ورطه «گودال» میشه. در سال 305 تقویم آلشیان، هینا ماموریتی رو از مادرش که شمارش به صفر رسیده، به عهده میگیره تا به دنبال قهرمان افسانهای بگرده. در مخاطراتش با شمشیرزن نقابداری به نام لیچت آشنا میشه که در تلاشه تا هویت اصلیش رو مخفی کنه، از اونجاییکه که به خاطر شماره بسیار پایینش به عنوان یه عامل منحط و منحرف شناخته میشه.
بهار در آکادمی جادوی کیمبرلی، زمانی که دانشجویان جدید اولین سال تحصیلی خود را آغاز می کنند. پسری با لباس سیاه پوشیده با عصای سفید و شمشیری که به باسنش بسته شده، به مدرسه معتبر نزدیک می شود. این مرد جوان - الیور - باید با یک دختر کاتانا به نام نانائو پیوند برقرار کند تا بتواند از خطراتی که در این مدرسه با آن مواجه است جان سالم به در ببرد.
در آینده ای دور، فضای استعمار شده توسط یک دشمن مرموز به نام UE مورد حمله قرار می گیرد. قهرمان داستان، فلیت آسونو، یک گاندام را تولید می کند تا از مستعمرات در برابر UE دفاع کند.
در هکایدو در سرزمین های دوردست شمالی ژاپن, "سوگی موتو" از جنگ بین امپراطوری های روسیه و ژاپن جون سالم به در برده . در حین جنگ به او لقب سوگی موتوی فناناپذیر رو دادن . سوگی مو به امید این که زنش رو که قبلا یک بیوه بوده و در جنگ به بیماری مبتلا شده, نجات بده به دنبال پولدار شدن ـه و به جویندگان طلا پیوسته . در حین جست و جوهاش برای طلا نقشه ی یک محموله ی مخفی طلا رو که متعلق به جنایتکارها و خلافکارهاست, پیدا میکنه . سوگی مو با همکاری یک دختر دورگه ...
پس از سفری طولانی و مخاطره آمیز، بلاخره قهرمان داستان ما به قلعه بانوی تاریکی میرسه فقط برای اینکه درخواست کمک کنه. قهرمان توضیح میده که چگونه جنگی که شیاطین برای انسانها به ارمغان آوردند باعث کشته شدن هزاران نفر شده و تعداد بیشتری رو هم در معرض فقر و فلاکت قرار داده. اما به نظر ملکه شیاطین این جنگ، انسانها رو گرد هم آورده و اونا رو با هم یکی کرده و شواهد تجربی هم نشون داده که چطور باعث افزایش جمعیت، افزایش تولید، ترقی اقتصاد و باعث بهبود وضعیت کلی جامعه انسانها شده. علاوه بر این به قهرمان توضیح میده که پایان دادن به این جنگ باعث میشه جنگ داخلی ای بوجود بیاد که بیش از هر زمان دیگری خونریزی در پی خواهد داشت. قهرمان متقاعد میشه که تنها راه به ارمغان آوردن صلح، پیوستن به نیروهای بانوی تاریکی و کمک به اجرا شدن نقشه های ملکه ست!
یکی از خانوداه های اشراف زاده انگلیس، فانتوم هایو، سرپیشخدمتی به نام سباستین مایکلز دارند. او بدون شک دارای دانش کامل، رفتارهای بی نقص و استعداد هنرهای جسمانی است. اما بنا به دلایلی، وی به عنوان استادی ۱۲ ساله انجام وظیفه می کند.
سال 2030، ژاپن. ویروسی انسانهای سراسر جهان را آلوده کرده. افراد آلوده بر اساس سن، جنسیت و نژادشان به هیولاهای متفاوتی تبدیل میشوند. ویروس "جیبیا" نامیده میشود. بعد از فراگیر شدن جیبیا های متفاوت، در این هنگام، یک سامورایی و یک نینجا در چنین ژاپن پلیدی ظاهر شد. هر دو از اویل دوره اِدو راهی شده اند، همراه هم و به کمک دکتری که بدنبال یافتن درمانی برای جیبیاست، مبارزه میکنند. ماجراجویی خطرناک و مملو از دشمن، در برابر حملات پیاپی از طرف جیبیاها و طغیانگرانی که برای غذا به مسافران حمله میکنند را آغاز کرده اند.
بالسا یه دختر ۳۰ ساله ست که بعد از مدت ها به شهرش برمیگرده. در طی چند سالی که نبوده تعلیم دیده و به یه محافظ حرفه ای تبدیل شده! به خاطر اتفاقاتی که در گذشته افتاده و مجبور شده بوده که ۸ نفر از عزیزنش رو بکشه با خودش عهد بسته که جون ۸ نفر رو هم نجات بده! به طور اتفاقی وقتی در حال عبور از روی یه پل بوده جون یه پسر بچه رو که از بالای پل به رودخانه پرت شده رو، نجات میده و در نهایت متوجه میشه که پسر بچه شاهزاده این سرزمین هست. در یه دیدار مهرمانه شبانه ملکه به بالسا میگه که اونها متوجه شدن که یک روح بدن شاهزاده رو تسخیر کرده و امپراتور در سدد کشتن پسر خودش هست و اتفاقی که اون روز افتاده بوده تصادفی نبوده. ملکه از بالسا خواهش میکنه که محافظت از پسرش رو به عهده بگیره و از این قسر و مملکت پسر بچه رو فراری بده. ولی وزیر اعظم و … که متوجه این ماجرا میشن گروهی رو به دنبال بالسا و پسر بچه میفرستن ..
در آینده ای نزدیک در سال ۲۱۳۰ جنگ جهانی سوم خسارات بسیار زیادی را به جهان وارد کرد. در یک منطقه آلوده بسیار بزرگ در ژاپن به وجود آمد که بنام Blackspots معروف است. دیوارهای بلندی در کل این منطقه برای قرنطینه و جدا کردن این منطقه از سایر مناطق ساخته شد. در میان نجات یافتگانی که در این منطقه زندگی میکردند و درBlackspots رها شده اند کسانی پدیدار شدند که قدرتهایی غیر طبیعی در اختیار دارند و به آنها Needlessگفته میشودNeedlessها انسانهایی هستند که در اثر آلودگی های موجود در آن منطقه به نوعی بیماری مبتلا شده اند ( همانطور که انسانها بیان میکنند ) و قادر هستند که از قدرتهایی غیر عادی که در تصور هیچ انسانی نمیگنجد استفاده کنند. قدرتهای آنها شامل : حرکت اجسام، قدرتهایی درکنترل چهار عنصر اصلی (آتش، باد، آب، خاک)، کنترل شدت جاذبه زمین، انقباظ، رادیو اکتیو، مغناتیس و بسیاری قدرتهای دیگر. آنها را با قدرتهایی که دارندتوصیف میکنند. دیگران که از قدرت این افراد میترسند آنها را طرد کردند و آنها را Needlessنامیدند ...