"اما" زنی مطلقه است که به همراه پسر جوانش به شهری کوچک نقل مکان کرده و در تلاش است تا در آنجا یک پرورشگاه اسب راه بیندازد. "مورفی" هم عطار آن شهر است و با "اما" آشنا می شود ...
"نورما ری" کارگر کارخانه نساجی است که شرایط کاری غیر قابل تحملی دارد.نگرانی از این شرایط به او امکان این را می دهد تا با بازرس شرایط کار همکار شود.آنها به کمک هم تلاش می کنند با خطرات مبارزه کرده و کارخانه را با هم متحد سازند...
یک روز، سه کارگر مزرعه با یک قانونشکن زخمی به نام "هری اسپایک" برخورد می کنند. آنها او را به محل زندگی یکی از پسران برده و او را تا بهبود پرستاری می کنند و...
داستان در مورد معلمی است که مسئولیت تدریس در مدرسه ای فقیرانه را به عهده می گیرد. این مدرسه در یک جزیره واقع شده که تنها با قایق می توان به آنجا رفت و فقط سیاه پوستان در آنجا زندگی می کنند. او متوجه می شود که دانش آموزانش تابحال از جزیره بیرون نرفته اند و ساده ترین اشکال و یا الفبا را نیز بلد نیستند...
"جان راسل" مردی سفید پوست است که توسط یک سرخپوست در قبیله و بعدها توسط یک مرد سفیدپوست در شهر بزرگ شده است.به عنوان یک فرد بالغ او تصمیم می گیرد همراه با سرخپوست بماند.او متوجه می شود که خانه در شهر را به ارث برده است.او به شهر می رود و تصمیم می گیرد خانه را با یک گله معاوضه کند و...
«هومر» (داگلاس) گلهدار پير در ادارهى امور مزرعه ى خود دچار مشكل است و «هاد» (نيومن)، پسر بی بند و بارش، به جاى كمك به او به دنبال نوش خوارى و زنان است...
مردی به اشتباه به عنوان سارق قطار شناخته می شود. پس از اینکه کلانتر شهر به پسری که در کنار او سواری می کند شلیک کرده و او را به قتل می رساند، "داو" بیگناهی خود را ثابت کرده و به عنوان کلانتر جدید انتخاب می شود...
وقتی "جان استوارت" به دوست دختر "ویک کمپبل" پنااه می دهد، "ویک" از او روی برمی گرداند.او برادر "استوارت" را به قتل رسانده و چند تبهکار را استخدام می کند تا او را آزار دهند...
در بحبوحه جنگهاى داخلى امريكا .« مايك مكوم » ( فلين ) را ، به رغم شجاعتهايش ، از ارتش شمالى ها بيرون مىاندازند و او هم آرام آرام به كارهاى خلاف روى مىآورد . تا اين كه به نوادا مىرود و پس از راه انداختن قمارخانهاى بزرگ با مردى به نام « استنلى مور » ( بنت ) در معدن نقره ى او شريك مى شود .