مانامی توسط خونآشامهای تشنهی خون دستگیر میشود و به هتل آنها برده میشود، جایی که زندانیان را به عنوان وعدههای غذایی آینده نگهداری میکنند. وقتی یک قبیله خون آشام از ترانسیلوانیا مداخله می کند، به همه آنها دستور داده می شود تا شریکی برای زنده ماندن پیدا کنند.
دو دختر جوان بدون هیچ اثری در داخل جنگل ناپدید می شوند. مانا، مادر کودک هفت ساله ای به نام ساکورای ناپدید شده، ناامیدانه در تلاش است تا بفهمد دقیقاً چه بلایی سر دخترش در آن جنگل آمده است...
یک پسر به نام کئیچی مایبارا به یک روستای کوهستانی دورافتاده نقل مکان میکند. او با گروهی از دختران دوست میشود و از زندگی خود در روستا لذت میبرد. با این حال، وقتی شروع به شک کردن میکند که رنا، میون و دیگران که کئیچی به آنها اعتماد دارد، ممکن است در قتلهای پشت سر هم تابستان شرکت داشته باشند، وضعیت اطراف کئیچی به تدریج تغییر میکند...
مانامی در روز تولد 22 سالگی خود مورد هدف خون آشام ها قرار می گیرد و K که دارای قدرت فوق العاده ای است سعی می کند او را در نبردی خشمگین نجات دهد. در آن روز، مردان و زنان جوان به هتلی دعوت می شوند که در آن کنوانسیون بزرگ خواستگاری برگزار می شود.