لودو، در سال ۱۹۳۴ در نرماندی فرانسه، توسط عمویش، آمبرواز، که بادبادکساز است، بزرگ میشود. او با لیلا، دختر کوچکی، دوست میشود. پس از پنج سال، آنها همدیگر را گم میکنند، اما با دیدار مجدد، عشق بینشان شعلهور میشود. جنگ آغاز میشود و آنها را دوباره از هم جدا میکند. لیلا مجبور به فرار به لهستان میشود و لودو پیش عمویش میماند. اما لودو برای یافتن معشوقهاش به هر کاری دست میزند...
"مادام روزا" یک یهودی و بازمانده اردوگاه "آشویتز" است که مادرخوانده چند کودک است."مامو" بزرگترین پسر و مورد علاقه اوست.یک الجزایری که به عنوان یک مسلمان بزرگ شده است.او از "مادام روزا" درباره پدر و مادرش سوال می کند اما مادام از پاسخ دادن به او طفره می رود و...
نیلا، دختر الجزایری هست که در در حومه پاریس با مادر و مادربزرگش زندگی می کند. او در محله از دوستان خوبی دارد، از جمله یک پسر به نام منیر، که راننده اوبر (یک سرویس هم سفری آنلاین مانند اسنپ) است. نیلا همیشه یک شاگرد خوب بوده است، او تصمیم گرفته که به یک وکیل موفق تبدیل شود و برای این منظور در دانشگاه آسا در پاریس ثبت نام کرده است. اما در اولین روز از دانشگاه دچار تنش های نژادپرستانه استادش میشود و...
در "فورت لامی" فرانسه، آرمانگرایی به نام "مورل" به تنهایی تصمیم می گیرد از انقراض فیلهای آفریقایی که از نظر او باقیمانده "ریشه های بهشت" هستند جلوگیری کند و...