“ریدریک” شخصی که توسط همنوعان خود خیانت دیده است و در سیارهای ویران شده، رها گشته. برای زنده ماندن با بیگانههایی به مقابله میپردازد و حتی به فردی خطرناکتر و پرقدرتتر تبدیل میگردد…
دو بازمانده "پیچ بلک" توسط یک کشتی فضایی غول پیکر دستگیر می شوند. رهبر قدرتمند سفینه زندانی مخصوص برای ارباب تبهکاران داشته و علاقه خاصی به "ریدیک" پیدا می کند. او سرگرمی عجیبی دارد، او تبهکاران تحت تعقیب را دستگیر کرده و از آنها مجسمه های زنده می سازد...
خلافکاری تحت تعقیب بنام «ریدیک»، پا به سیاره ای به نام هلیون پرایم می گذارد و در آنجا با امپراطوری بنام «نکرومونجر» ها روبرو می شود که قصد دارند تمام انسان های جهان را یا مطیع خود کرده و یا از بین ببرند.
داستان فیلم دربارهٔ یک مجرم فراری به نام ریچارد بی. ریدیک با بازی ون دیزل است که توسط یک سفینه فضایی در حال انتقال به سیارهای دیگر میباشد. اما پس از اصابت سفینه به یک دنبالهدار آنها مجبور به نشستن بر روی سیارهای همانند صحرا میشوند. بعد از این ماجرا در این سیاره، خدمه سفینه متوجه میشوند ریدیک تنها کسی نیست که آنها باید از او بترسند...
کلاس روانشناسی ترس با استادی جدید آغاز میشود که معتقد است ترس را باید با تجربه کردن درک کرد. او دانشجویان را به خانه خود دعوت میکند تا با داستانهای ترسناک، عمق وجود ترس را به آنها نشان دهد...
مارتین براندل، متولد شده از انسان و مگس، توسط محل کار پدرش (شرکت بارتوک) به فرزندی پذیرفته می شود در حالی که کارمندان به سادگی منتظر هستند تا کروموزوم های جهش یافته او از حالت خفته خارج شوند...
ارتشی متشکل از غارتگران، به رهبری پادشاه تراک به همراه جادوگرش به روستای اووک حمله می کنند. پدر و مادر سیندل هر دو در حین حمله جانشان را از دست می دهند. سیندل به جنگل فرار می کند و در آنجا با حیوانی شیطان و سریع آشنا می شود و...
دو بچه به همراه یک فرد بالغ در شهری کوچک با یک سفینه ی فضایی بیگانه مواجه می شوند. بیست و پنج سال بعد، این بچه ها، که اکنون بالغ شده اند و یکی از آن ها کلانتر محلی شده است، در همان شهر با یکدیگر تجدید دیدار می کنند. در این شهر اکنون اتفاقات عجیبی رخ می دهد و در آن موارد قطع عضو احشام و چهارپایان به وفور به چشم می خورد. چندی بعد شرایط از این هم بدتر شده و این موارد قطع عضو به پرونده های قتل انسان تبدیل می شوند...