مردی که در جنگ جهانی دوم در قلب سفارت بریتانیا در آنکارا به عنوان پیشخدمت کار می کند، جاسوس می شود و شروع به افشای اسناد و اطلاعات مخفی انگلیس به آلمان هیتلر می کند...
زن جوانی که برای شروع کار جدید خود به استانبول سفر می کند ، او با شوکی بزرگ مواجه می شود. او متوجه می شود که کارت های اعتباری و حساب بانکی او خالی شده و هویت او دزدیده شده است. این اتفاق زندگی او را به طور کامل به هم می ریزد...
مراد و یاسمین بیست سال ازدواج کرده اند و آنها یک زوج نمونه هستند که توسط دوستانشان نشان داده شده اند. آنها دو دختر به نام های درین و اجه دارند. با این حال ، رازی که تصویر “خانواده شاد” آنها را در روابط خود ترسیم می کند.آنها از بدو تولد اجه از همدیگر جدا هستند ، آنها با هم نبوده اند. عشق در حال حاضر خانه آنها را ترک کرده است. بهار بدون اینکه پدرش را بشناسد توسط مادرش بزرگ شده است. وقتی فهمید شریک مراد پدرش بارلاس است و برای مقابله با او به این شرکت می آید. بارلاس رو با توهین از در بیرون میکند . او به طور اتفاقی در شرکت با مراد ملاقات می کند. مورات تحت تأثیر این دختر سرزنده قرار میگیرد. عشق مراد را صدا زد و گفت بیا. در حالی که مراد از عشق سرگردان شده ، جزر و مدی میان این دو زن به وجود می آید. مراد بین عشق اول ، اولین نور چشمی ، بین یاسمین ، مادر فرزندانش و بهار عشق دوم ، میماند.