عده ای سامورایی به کلبه ای حمله کرده و دو زن ساکن آن را پس از تجاوز به قتل می رسانند و کلبه را به آتش می کشند.روح یک گربه سیاه با خوردن خون زنان،در جسم آنان حلول می کند و شرط زندگی شان را کشتن سامورایی ها و خوردن خون آنان تعیین می کند.غافل از اینکه پسر و شوهر آن دو زن نیز یک سامورایی است و …
هیچ واقعهای بهاندازهی بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی در آگوست ۱۹۴۵ بر ذهن و اندیشهی سینماگر ژاپنی تأثیر نگذاشته است. فاجعهی انکارناپذیری که هنوز دامنهی اثرگذاریاش در گونههای مختلف سینمای ژاپن از انیمهها [۱] گرفته تا جی-هارورها [۲] و ملودرامها قابل ردیابی است. سینمای ژاپن بهدنبالِ تحمل پیامدهای شکست در جنگ جهانی دوم و سلطهی تحقیرآمیز متفقین تا ۱۹۵۲، هیولاها [۳] و اشباحی را به خود دید که به چیزی جز ویرانی و کینخواهی فکر نمیکردند. گربهی سیاه، محصول ۱۹۶۸ است؛ یعنی ۲۳ سال پس از آن فاجعهی عظیم و ۱۶ سال پس از اشغال. گرچه کانهتو شیندو، زمان را به گذشتههای دورِ ژاپن برده است، این فیلم نیز به دشواریهای حین جنگ و بعدِ جنگ بازمیگردد و در وهلهی نخست، روایتگر مصیبتی جبرانناپذیر است که در جریان جنگ، گریبانگیر خانوادهای کشاورز میشود.
داستان فیلم در بستری افسانهای و تاریخی روایت میگردد. در سکانس افتتاحیه، گروهی از ساموراییهایی که قرار است حافظ جان و مال و ناموس مردم باشند، به کلبهای روستایی میرسند، با حرصوُولع هرچه به دستشان میآید، میخورند و مینوشند و بعد از هتک حرمت وحشیانهی دو زن ساکن خانه، عاقبت کلبهی محقر -و زنها- را آتش میزنند؛ در میانِ خاکسترها، گربهای سیاه، خونِ اجسادِ دو زن را میلیسد. در سکانس بعدی، زنی جوان (با بازی کیواکو تایچی) با چهرهای آراسته و لباسی فاخر در کنار دروازهی راشومون از یک سامورایی میخواهد او را که از تاریکی شب میترسد تا انتهای بیشهی خیزران همراهی کند. پایان راه، خانهای قرار گرفته که زن مدعی است او و مادرش (با بازی نوبوکو اوتاوا) آنجا سکونت دارند. زن جوان، سامورایی خسته را به خانه دعوت میکند. صبح فردا، جسد مرد سامورایی را میبینیم که با گلویی دریده، در خرابههای همان کلبهی روستاییِ آغاز فیلم رها شده است. کمکم با افزوده شدن تعداد مقتولین، صاحبمنصبان دچارِ هراس و بیخوابی میشوند و سردستهی ساموراییها را تحت فشار میگذارند؛ زمانی که او دنبال کسی میگردد که این مشکل را حل کند و آبرویش را بخرد، سامورایی جوانی بهنام هاچی (با بازی کیچیمون ناکامورا)، تنها کسی است که زنده و پیروزمندانه از جنگ بازمیگردد. سرکرده به او مقامی درخور میدهد و راهی دروازهی راشوموناش میکند...
گرچه بهواسطهی محبوبیت سینمای وحشت در سالیان اخیر و رونق ساخت فیلمهایی لبریز از خشونت و خونریزی، گربهی سیاه امروزه ممکن است چندان هراسانگیز بهحساب نیاید؛ اما گربهی سیاه از اسلاف فیلمهای ترسناک بهدردبخور دورهی معاصرِ ژاپن، یعنی جی-هارورهای جریانسازی نظیر سری حلقه (Ring) و Ju-on است. [۴] گربهی سیاه در کنار کوایدان (Kwaidan) -به کارگردانی ماساکی کوبایاشی- از نمونهایترین فیلمهای این گونهی سینمایی حالا پرطرفدار است که البته هیچگاه قدرش بهاندازهی ساختهی کوبایاشی شناخته نشده. [۵]
خوشبختانه فیلم در ورطهی یکسری انتقامهای سریالی و پیدرپی متوقف نمیماند و در پیِ ورود هاچی -که همان پسر جنگرفتهی زنِ میانسال و در عین حال همسر زن جوان است- وارد فاز جذابتری میشود. در ادامهی داستان، درمییابیم که شرط حیات دوبارهی مادر و عروس در شکلوُشمایل انسانی، کشتن ساموراییها و مکیدن خونشان بوده است که بهدنبال بازگشت مرد خانه در کسوت یک سامورایی، به چالش کشیده میشود. دو زن با شیاطین عهد بستهاند چیزی از بلایی که بر سرشان آمده است را بروز ندهند و هویت گذشتهشان را فاش نکنند؛ بههمین دلیل، مرد جوان در برهههایی دچار شک و تردید میشود که آیا این دو واقعاً مادر و همسرش هستند یا هیولاهاییاند که خودشان را بهشکل عزیزاناش درآوردهاند؟
چندان راه به خطا نبردهایم اگر ادعا کنیم یکی از مضامین مشترک عمدهی آثار ردهی سینمای وحشت ژاپن، "انتقام" است؛ انتقامی سخت که غالباً توسط عناصر مؤنث گرفته میشود و به مرگ دردناک خطاکاران میانجامد. در گربهی سیاه هم نیروی محرکه، انتقام است و کینخواهان، دو زن ستمدیده و رنجکشیده هستند. ناگفته نماند که گربهی سیاه بهلحاظ مضمونی، گوشهی چشمی نیز به نظریههای فروید دارد که بهخصوص در فصول مواجههی پسر با مادرش نمود پیدا میکند. [۶]
بهجز اینکه فیلمهای کلاسیکی نظیر گربهی سیاه را میتوان -چنانچه اشاره شد- بهنوعی واکنش فیلمسازان ژاپنی در برابر حوادث تلخ جنگ دوم جهانی و سالیان بعد از آن بهشمار آورد؛ خاستگاه این قبیل ساختهها را بایستی در بزنگاهی دیرندهتر نیز جستوُجو کرد: رواج داستانهای ارواح از سالهای ۱۶۰۰ و ظهور تئاتر سنتی کابوکی [۷] از همان دوران. گربهی سیاه بسیار وامدار کابوکی است؛ اصلاً دقایقی از فیلم -و بهویژه طی سکانسی که مادر سعی دارد عروس را متقاعد کند دست از دلبستگی به پسرش بردارد- نحوهی نورپردازی چنین القا میکند که دوربین در مجاورت سن تئاتر کاشته شده است؛ گویی شاهد نمایشی جذاب و تماشایی هستیم. استفاده از تکنیک Chūnori که از جمله ارکان نمایشهای کابوکی بهحساب میآید [۸]، تأکیدی دیگر بر تأثیرپذیری پیشگفته است.
کانهتو شیندو، کارگردان و فیلمنامهنویسی پرکار و خستگیناپذیر بود؛ او تا پایان عمر طولانیاش فیلم ساخت، فیلمنامه نوشت و در سینما نفس کشید. چند کارگردان میتوانید نام ببرید که هم تا ۹۸ سالگی -روی صندلی چرخدار- فیلم بسازند و هم فیلمشان در آن حد و اندازه باشد که بهعنوان نمایندهی کشورشان به آکادمی اسکار معرفی شود؟! [۹] شیندو قریب به ۸۰ سال به کار فیلمسازی اشتغال داشت.
شاید خالی از لطف نباشد که بدانید نوبوکو اوتاوا، ایفاگر نقش مادرِ فیلم گربهی سیاه، همان بازیگر نقش کهنسالی اوشین تاناکورا در سریال معروف سالهای دور از خانه (با عنوان اصلی: Oshin) است که در میان خاطرات سالهای دههی ۶۰ ما ایرانیها جایگاه ویژهای دارد. اوتاوا، سالها بازیگر و شریک زندگی شیندو بود که از اولین تجربهی کارگردانی کانهتو، داستان یک زن محبوب (Story of a Beloved Wife) تا زمان مرگ -سال ۱۹۹۴- در فیلمهای همسرش بازی داشت.
گربهی سیاه بیش از هر چیز، درامی هیجانانگیز است که هم بهواسطهی جلوههای ویژهی قابل قبول و هم بهخاطر نحوهی به پایان رسیدناش نسبت به زمانهی خود، اثر نوآورانهای محسوب میشود. منظور، اسپشیالافکتی قابل رقابت با نمونههای کامپیوتری امروزی نیست؛ برای مقایسه، از فیلمهای مطرح گونهی سینمای ترسناک بهیاد بیاورید کلبهی وحشت (The Evil Dead) را که ۱۳ سال پس از گربهی سیاه ساخته شده است و جلوههای ویژهاش حالا چقدر مضحک و خندهدار بهنظر میرسند! [۱۰] در گربهی سیاه، نحوهی عروج مادر بعد از پس گرفتن دستِ قطعشدهاش به آسمان و همچنین به پرواز درآمدنهای سبکبارانهی دو زن تسخیرشده -طی چند بخشِ از فیلم- دیدنیاند و در ذهن میمانند.
در همراهی با فیلمبرداری و نورپردازی فوقالعادهی کیومی کورودا -مخصوصاً در سکانسهای داخلیِ خانهی انتهای بیشهی خیزران- موسیقی متن هیکارو هایاشی نیز در تشدید حالوُهوای رؤیاگونه و وهمآلود گربهی سیاه مؤثر است... شیندو فیلماش را بهشکلی شاعرانه و رؤیایی به پایان میبرد؛ پایانی که میشود توأمان احساس خوشایند آرامش و رستگاری را از آن برداشت کرد. بر سر مرد پریشانحال، خانهی ویراناش و همهچیز برف میبارد. برف، برف، برفِ تطهیرکننده... و در سفیدی مطلق است که فیلم به آخر میرسد.
سالها پس از اینکه یک بیماری بیشتر انسانها را از بین برده و تعدادی از آنها را تبدیل به هیولا کرده،تنها بازمانده نیویورک تلاش می کند برای این بیماری یک درمان بدست بیاورد...
کارمند سازمان ملل “گری لین” برای جلوگیری از گسترش بیماری که انسان ها را تبدیل به زامبی می کند دنیا را زیر پا می گذارد. زامبی هایی که ارتش ها و دولت ها را سرنگون کرده و خطر نابودی کل نژاد انسان, دنیا را تهدید می کند و …
یک دانشجوی خجالتی سعی دارد به خانوادهاش در اوهایو برسد، یک مرد خشن عشق اسلحه بدنبال آخرین توئینکی می گردد، و دو خواهر در تلاشند تا به یک شهر بازی برسند. همه آنها در حالی مسیرشان را می پیمایند که کل امریکا از زامبیها پر شده است...
شان 29 سال دارد و یک زندگی کسل کننده را ازسرمی گذراند. لیز، نامزدش وی را ترک کرده و مادرش با مردی ازدواج کرده که وی او را دوست ندارد. او با اد، دوست وفادارش زندگی می کند. شان می خواهد زندگیش را درست کند تا لیز را بازگرداند. ناگهان مردگان از گور برمی خیزند و مثل زامبیها شروع می کنند به آدم خواری. شان با کمک اد برای نجات مادرش و لیز می شتابد.
کریس یک جوان آفریقایی-آمریکایی است که برای دیدار با خانواده نامزدش، رز، به خانه شان رفته است. در ابتدا همه چیز خوب به نظر می رسید اما کم کم حرف هایی در مورد اتفاقات رخ داده در آنجا بازگو می شود که ترس را بر دل کریس می اندازد. یک سری حقایقت دیرینه که به طور فزاینده ای نگران کننده است...
یک گروه از نوجوانان معروف به "باشگاه بازندگان " به مبارزه با موجودی فناناپذیر و تغییر شکل دهنده که مسئول ناپدید شدن دهها تن از کودکان شهر است می روند که این خود منجر میشود آنها ذات درونی خود را آشکار کنند.
دو کارگاه موارد ناشناخته و ماورایی به نام “اِد” و “لورین” ، در جدیدترین تحقیقات خودشان به خانه بزرگی می روند تا پرده از اتفاقات غیر طبیعی های رخ داده در آن بردارند. اما بزودی متوجه می شوند که این پرونده ، یکی از متفاوت ترین و عجیب ترین پرونده زندگی آنان است …
دو مرد در حالی که یک جسد بینشان قرار دارد، در لانه مخفی یک قاتل سریالی بنام «جیگسا» به هوش می آیند. آن دو باید از قوانین مشخصی پیروی کنند و کارهای خواسته شده را انجام دهند، تا از این بازی مرگبار که برایشان تدارک دیده شده، زنده به در آیند.
کوین (جیمز مکآووی) مردی است که از اختلال هویت رنج میبرد و ۲۳ شخصیت متفاوت دارد. او سه نوجوان را میدزد اما هنگامی که این سه نفر سعی بر فرار دارند با تمام این ۲۳ شخصیت کوین مواجه میشوند و …