پس از طلاق والدینش، ایوان گلدمن از نیویورک به شهر کوچک ایندیانا نقل مکان می کند. با نزدیک شدن به تولد 13 سالگیش ، او باید بر محافل اجتماعی پیچیده مدرسه جدید خود مسلط شود و ...
آرتور فلک، که در حرفه کمدی توفیقی نیافته بود، در بیمارستان روانی آرکهم به سر میبرد. در آنجا با زنی به نام هارلی کویین که عشق زندگی او میشود، ملاقات میکند. فلک پس از آزادی از بیمارستان، به همراه هارلی، سفری عاشقانه اما پرماجرا و در نهایت ناگوار را آغاز میکنند.
خداوند (فريمن) بر «اوان باکستر» (کارل)، نماينده ي کنگره ي امريکا ظاهر مي شود و به او فرمان مي دهد که براي آمادگي در مقابل سيلي عظيم که در پيش است يک کشتي بزرگ بسازد...
«خانم و آقاي ليتل» (ديويس و لوري) تصميم مي گيرند به خاطر پسرشان، «جرج» (ليپنيکي)، بچه اي را به فرزندي قبول کنند. آنان در پرورشگاه به موشي (با صداي فاکس) به نام «استوارت» بر مي خورند که مي تواند حرف بزند، راست راست راه برود، لباس تنش کند و تقريبا هر کاري که يک بچه ي آدم مي کند، انجام دهد....
«بروک» (انیستن) و «گری» (وون) تصمیم می گیرند مثل دو دشمن در خانه جبهه بندی کنند و آن قدر بر مواضع خود پا بفشارند تا شاید یکی از آن دو به شکست اعتراف کند. اما «بروک» سرانجام پی می برد که در واقع برای تصاحب آپارتمان و متعلقاتش نیست که مبارزه می کند بلکه این همه به خاطر نجات رابطه اش با مردی است که زمانی او را عشق زندگی خود تصور می کرده است…
داستان در مورد یک قطعه ی کامپیوتری است که بسیار محرمانه است و مربوط به مقامات بسیار سطح بالای آمریکاست. این قطعه توسط یک عده تبهکار حرفه ای ربوده می شود. آنها برای عبور دادن این قطعه از ایست بازرسی فرودگاه از یک ماشین کنترلی استفاده میکنند که بطور تصادفی در ایستگاه بازرسی ساک این گروه با پیر زنی عوض میشود که در ادامه...
یک نویسنده نیویورکی که در زمینه عشق و س*ک*س می نویسد در نهایت با "آقای بیگ" ازدواج می کند. اما وقتی یکی از دوستان صمیمی او "آقای بیگ" را فریب می دهد، همه چیز به هم می ریزد و...
«هوارد لانگستن» (شوار تسنگر) مردي جدي است که به کارش بيش تر از همسرش، «ليزا» (ويلسن) و پسرش، «جيمي» (لويد) اهميت مي دهد. «جيمي» از پدرش انتظار دارد بيش تر به او توجه کند و تنها چيزي که براي هديه ي کريسمس از او مي خواهد، يک آدم آهني با همه لوازمش است...